پارت اول
پارت اول
نام رمان=از رویا تا حقیـــقت
نویسنده=ادمین الی
شخصیت اصلی=الکس
کسانی که توی کاور میبینید شخصیت ها اصلی هستند ولی سلبریتی ها زیاد در رمان هستند
پارت اول=
الکس دختری بود که در دالاس زندگی میکرد.
الکس همراه مادر و پدر و خواهرش آماندا زندگی میکرد اما وقتی که الکس ۲ ساله بود پدر و خواهرش رو در یک تصادف از دست داد مادرش هم بیمار شد و پولی نداشت که از الکس نگه داری کنه برای همین اون رو به پرورش گاه برد ..مادرش خیلی ناراحت شد و چاره ای هم نداشت مجبور بود الکس رو به پرورش گاه ببره برای همین گردنبندی که تو گردنش بود رو در آورد و تو گردن الکس گذاشت و اون رو رها کرد..مادر الکس قسم خورد که یه روزی بره و دخترش رو برگردونه.. ولی این اتفاق برای الکس اون قدر ها هم بد نبود.
باعث شد با دوست ها خوبی آشنا بشه مثل آنا ترسا و جسی اون ها در عین تنهایی و ..باهم دوست بودن و روزای خوبی رو با هم میگذروندن ...تا حدود ۷ سال بعد که الڪس ۹ ساله شده بود ..اون روز قرار بود خانواده ای بیان به پرورش گاه و از بین بچه ها بچه ای رو انتخاب کن..
الکس:وایــــے تــرســا خیــلے استــرس دارم دوست ندارم از پیش شما برم و از اون ور دوست ندارم تا ابد اینجا بمونم!!!
تــرســا: سخت نگیر چیزی نمیشه امروز هم مثل روز های قبل اینا رم دک میکنیم😼
آنــا:بچــه اگر من رفتم حلالم کنین..
جســے:تو غلط میکنی ..اینقدر انرژی منفی نده من میدونم هیچ کدوم از مارو انتخاب نمیکنن..
دقایقی گذشت که ناگهان خانم کوپر که مسؤل پروش گاه بود به اتاق دخترا اومد و گفت
خانم کوپر:الکــس زود باش با من بیا!!!
الکس:چرا خانم کوپر من که کاری نکردم😿 😿 😿
خانم کوپر:خبرای خوشی برات دارم👹 👹
الکس:آم آم م مممممن که کاری نکردم ..نه اون میخ ها رو گذاشتم رو صندلی تون نه تو کفش تون چسب ریختم ..خانم کوپر بخدا من هیچ کاری نکرد اه اه اه اه😭 😭 😭
خانم کوپــر: بسه دختــر گریه نکن 😡 😡
خانم کوپر این رو گفت و به زور دست الکس رو گرفت و با خودش برد
الکس خیلی استرس داشت
خانم کوپر در رو باز کرد در رو که باز کرد دید یک زن یک مرد نشستن و با قیافه های ترسناک دارن بهش لبخند میزنن😱 😱 😱
با کلی حرف و اینا ....الکس رو به فرزندی قبول کنن
الکس خیلی ناراحت بود اون آخرین دفعه ای بود که دوستانش رو دیده بود.....
خب اینم پارت اول ...پارت اول بیشتر توضیحات بود ...خوش حال میشم نظرتون رو بهم بگید
#eligomez
نام رمان=از رویا تا حقیـــقت
نویسنده=ادمین الی
شخصیت اصلی=الکس
کسانی که توی کاور میبینید شخصیت ها اصلی هستند ولی سلبریتی ها زیاد در رمان هستند
پارت اول=
الکس دختری بود که در دالاس زندگی میکرد.
الکس همراه مادر و پدر و خواهرش آماندا زندگی میکرد اما وقتی که الکس ۲ ساله بود پدر و خواهرش رو در یک تصادف از دست داد مادرش هم بیمار شد و پولی نداشت که از الکس نگه داری کنه برای همین اون رو به پرورش گاه برد ..مادرش خیلی ناراحت شد و چاره ای هم نداشت مجبور بود الکس رو به پرورش گاه ببره برای همین گردنبندی که تو گردنش بود رو در آورد و تو گردن الکس گذاشت و اون رو رها کرد..مادر الکس قسم خورد که یه روزی بره و دخترش رو برگردونه.. ولی این اتفاق برای الکس اون قدر ها هم بد نبود.
باعث شد با دوست ها خوبی آشنا بشه مثل آنا ترسا و جسی اون ها در عین تنهایی و ..باهم دوست بودن و روزای خوبی رو با هم میگذروندن ...تا حدود ۷ سال بعد که الڪس ۹ ساله شده بود ..اون روز قرار بود خانواده ای بیان به پرورش گاه و از بین بچه ها بچه ای رو انتخاب کن..
الکس:وایــــے تــرســا خیــلے استــرس دارم دوست ندارم از پیش شما برم و از اون ور دوست ندارم تا ابد اینجا بمونم!!!
تــرســا: سخت نگیر چیزی نمیشه امروز هم مثل روز های قبل اینا رم دک میکنیم😼
آنــا:بچــه اگر من رفتم حلالم کنین..
جســے:تو غلط میکنی ..اینقدر انرژی منفی نده من میدونم هیچ کدوم از مارو انتخاب نمیکنن..
دقایقی گذشت که ناگهان خانم کوپر که مسؤل پروش گاه بود به اتاق دخترا اومد و گفت
خانم کوپر:الکــس زود باش با من بیا!!!
الکس:چرا خانم کوپر من که کاری نکردم😿 😿 😿
خانم کوپر:خبرای خوشی برات دارم👹 👹
الکس:آم آم م مممممن که کاری نکردم ..نه اون میخ ها رو گذاشتم رو صندلی تون نه تو کفش تون چسب ریختم ..خانم کوپر بخدا من هیچ کاری نکرد اه اه اه اه😭 😭 😭
خانم کوپــر: بسه دختــر گریه نکن 😡 😡
خانم کوپر این رو گفت و به زور دست الکس رو گرفت و با خودش برد
الکس خیلی استرس داشت
خانم کوپر در رو باز کرد در رو که باز کرد دید یک زن یک مرد نشستن و با قیافه های ترسناک دارن بهش لبخند میزنن😱 😱 😱
با کلی حرف و اینا ....الکس رو به فرزندی قبول کنن
الکس خیلی ناراحت بود اون آخرین دفعه ای بود که دوستانش رو دیده بود.....
خب اینم پارت اول ...پارت اول بیشتر توضیحات بود ...خوش حال میشم نظرتون رو بهم بگید
#eligomez
۴.۳k
۱۶ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.