خلاصه ای از پارت قبل

خلاصه ای از پارت قبل:
اونها با یک حرکت اعتراف میکنن..... ---

«تو نبودی، ولی شبیهش بودی» – پارت ۸


---

🖋️ پارت ۸: «رقص باران»

بارون آرام آرام شروع به باریدن کرد، اول چند قطره‌ی پراکنده، بعد رگباری که همه جا رو تر کرد.
تای و جونگ‌کوک توی خیابون‌های خلوت سئول قدم می‌زدن، هر دو بدون چتر، تر شدن اما هیچکدوم اهمیتی نمی‌داد.

تای دستش رو دراز کرد، قطره‌های بارون رو گرفت و به جونگ‌کوک نگاه کرد.
"می‌دونی… بعضی وقت‌ها باید اجازه بدی که همه چیز بشوره ببره، حتی دردها رو."

جونگ‌کوک نفس عمیقی کشید و لبخند زد.
"با تو بودن، حتی توی این بارون سرد هم گرمم می‌کنه."

تای خندید و ناگهان به سمتش دوید، دست‌هاش رو دور گردن جونگ‌کوک حلقه کرد و لب‌هاش رو روی لب‌های او گذاشت.

"جونگ کوک همینجوری نگاهش می‌کرد"
---



بوسه‌ای که نه تنها مرطوب بود، بلکه پر از حس زندگی، امید و معجزه.
بارون روی موهاشون می‌رقصید و صدای رعد نرم توی آسمون پیچید.

آن‌ها وسط خیابون ایستاده بودن، غرق در لحظه‌ای که انگار زمان خودش رو متوقف کرده بود.


---

بعد از لحظه‌ی بوسه، تای نفس عمیقی کشید و آرام گفت:
"تو هنوز مونده‌ای، حتی وقتی که زمان نمی‌گذره... من از این لحظه می‌ترسم، جونگ‌کوک."

جونگ‌کوک دستش رو گرفت و محکم گفت:
"منم می‌ترسم، اما می‌خوام هر لحظه رو با تو باشم، حتی اگه فقط همین باشه."

تای توی چشماش نگاه، کرد.
و بعد آروم زمزمه کرد:
دوستت دارم.

جونگ کوک هم گفت:

از همون روزی که اومدم به این زمان تا دیدمت دوست داشتم میدونستم کی هستی اما به رو نیاوردم.


---

✨ پایان پارت ۸


---
دیدگاه ها (۰)

یعنی آخرش میتونه چی باشه....؟ ---«تو نبودی، ولی شبیهش بودی» ...

این فیک هم داره تمام میشه

خلاصه ای از پارت قبل:تای آروم سرشو میزاره روی شونه جونگ کوک ...

خلاصه ای از پارت قبل:تای همه چیز رو میفهمه و دلش میخواد جو...

black flower(p,335)

black flower(p,307)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط