نمیدونم والا مثلا یکهمچین خونهای حوالی یوسفآباد یا

نمی‌دونم والا. مثلاً یک‌همچین خونه‌ای حوالی یوسف‌آباد یا سنایی، هرهفته جمعه عصرها هم یه دورهمی کوچیک و صمیمانه. آدم [اقلاً برای چندساعتی] حس کنه داره زندگی می‌کنه.

#Caption
دیدگاه ها (۰)

اجازه نده باهات مثل یه گزینه‌ی دم دستی برخورد کنن در حالی که...

| برایت گل‌هایی خواهم فرستاد که از زخمم نوشیده‌اند. |شما در ...

مثل فریدون مشیری بهش بگو:می‌گشایم دست آغوشت کجاست؟#Caption

5 minutes to deathPart 16والریا با دستانی لرزون چمدونش رو ره...

رمان انیمه ای «هنوز نه!» چپتر ۱۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط