عشق جاودان
عشق جاودان
پارت ۸۹
ویو چویا
اَههه هنوز باید تا بیست سالگی صبر کنم
نگاهی به دازای کردم توی حال خودش نبود
چویا: هی دازای خوبی
دازای: آره عالیممم هوووو(مسته)
چویا: نه تو حالت خوب نیست بد مست کردی
دازای: چیبی جون چرا چندتایی هاهاهاهاها
چویا: تو حالت خوب نیست بیا بریم
دازای: باشه هاهاها
کارت دازای رو برداشتم و غذاها رو حساب کردم و بعد دست دازای رو گرفتم بلندش کردم ، خیلی سنگین بود. از رستوران اومدیم بیرون.
دازای هی تلو تلو میخورد و بی دلیل هی بلند میخندید اگر یه ثانیه ولش کنم یه بلایی سر خودش میاورد. هر کس که کنارمون رد میشد میفهمید که دازای مسته و بعضی ها به رفتار هاش میخندیدن
چویا: اَههه دازای خیر سرت یه بزرگسالی به همین راحتی مست شدی . اوففف
بلاخره به کمپر رسیدیم کلید و از تو جیب دازای برداشتم و درو باز کردم .
دازای : چیبییی
چویا: چیه
دازای: من خوابم میاد هاهاهاها
دازای رو بردم توی اتاق
چویا: بیا بگیر بخواب
دازای: نههه توهم بیا
چویا: من کار دارم تو بخواب
دازای: من بخوابم که بعدش تنهام نمیزاری؟
چویا: نه چرا باید همچین کاری کنم
دازای: نمیدونم ، همش میترسم دوباره ترکم کنی ، دوباره از دستت بدم
چویا: نگران نباش من دیگه جایی نمیرم
دازای خیلی مظلوم شده بود . خواب که رفت پتو رو دادم روش و رفتم سراغ درسام
پارت ۸۹
ویو چویا
اَههه هنوز باید تا بیست سالگی صبر کنم
نگاهی به دازای کردم توی حال خودش نبود
چویا: هی دازای خوبی
دازای: آره عالیممم هوووو(مسته)
چویا: نه تو حالت خوب نیست بد مست کردی
دازای: چیبی جون چرا چندتایی هاهاهاهاها
چویا: تو حالت خوب نیست بیا بریم
دازای: باشه هاهاها
کارت دازای رو برداشتم و غذاها رو حساب کردم و بعد دست دازای رو گرفتم بلندش کردم ، خیلی سنگین بود. از رستوران اومدیم بیرون.
دازای هی تلو تلو میخورد و بی دلیل هی بلند میخندید اگر یه ثانیه ولش کنم یه بلایی سر خودش میاورد. هر کس که کنارمون رد میشد میفهمید که دازای مسته و بعضی ها به رفتار هاش میخندیدن
چویا: اَههه دازای خیر سرت یه بزرگسالی به همین راحتی مست شدی . اوففف
بلاخره به کمپر رسیدیم کلید و از تو جیب دازای برداشتم و درو باز کردم .
دازای : چیبییی
چویا: چیه
دازای: من خوابم میاد هاهاهاها
دازای رو بردم توی اتاق
چویا: بیا بگیر بخواب
دازای: نههه توهم بیا
چویا: من کار دارم تو بخواب
دازای: من بخوابم که بعدش تنهام نمیزاری؟
چویا: نه چرا باید همچین کاری کنم
دازای: نمیدونم ، همش میترسم دوباره ترکم کنی ، دوباره از دستت بدم
چویا: نگران نباش من دیگه جایی نمیرم
دازای خیلی مظلوم شده بود . خواب که رفت پتو رو دادم روش و رفتم سراغ درسام
- ۲.۶k
- ۱۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط