دلبرجان میدونستی از روزی که واسم خندیدی دیگه خنده های هیچ

دلبرجان میدونستی از روزی که واسم خندیدی دیگه خنده های هیچکس به چشمم نمیاد؟!
یا میدونستی از روزی که خیره شدم به اون دوتا گوی سبز رنگِ چشات عاشقِ رنگ سبز شدم؟!
میدونستی حتی به خانواده اتم حسودی میکنم وقتی کنارشونی و براشون میخندی؟!
دلبر میشه اون پیرهن گل گلیتو بپوشی بیای بشینی جلوم پاهاتو بندازی رو پات و من دستامو بزنم زیر چونه امو فقط نگات کنم؟!
بعدم هزار بار خدا روشکر کنم واسه این که نصف بهشتو تو همین دنیا تقدیمم کرده؟!
دلبر میشه بمونی به پای هم پیر بشیم؟
اخه میدونی تصور زندگی بدونِ اون خنده های خوشگلت
بدونِ صدای دلچسبت
بدونِ شیرین زبونیات
خیلی سخته...
پس بمون برام تا به همه نشون بدیم عشق فقط تو قصه ها نیست
عشق دقیقا تویی
خوده تو...
دیدگاه ها (۷۷)

...راستے...خدا...دلم ھواے دیروز را ڪرد...هواے روزهاے ڪودڪے ر...

■پرسیدم ازحلال ماه:چراقامتت خم است؟■آهی کشیدو گفت:که ماه محر...

⁴ویو روزی ( بچه روزی دوست تینا و همخونه تینا هست و کارش آشپز...

پارت چهاردهم!

شبی ک ولم کردی...اون شب بارون میبارید...یوری با قیافه ای شوک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط