—-✿❀ نویسنده: علی پاینده ❀✿—-
—-✿❀ نویسنده: علی پاینده ❀✿—-
—-✿❀ ژانر: اجتماعی ❀✿—-
—-✿❀ تعداد صفحات: 60 ❀✿—-
—-✿❀ خلاصه ❀✿—-
جان اسمیت، بیست و پنج ساله، عینکی، با چشمان سبز، قد بلند، موهای بلوند و صورتی نسبتاً لاغر. پدر و مادرش سال ها پیش از دنیا رفته اند و او مدت ها تنها زندگی کرده. پس از اتمام دانشگاه هنر، برای گذراندن تعطیلات به دیدار برادر بزرگ ترش که بسیار کم او را می بیند، می رود. برادر مرموزی که زیاد محل سکونتش را تغییر می دهد، با همسایه هایش قاطی نمی شود و در خانه از سلاح های نقره ای نگهداری می کند. جان دوست دارد مناظر اطراف خانه برادرش را نقاشی کند؛ حتا در شب. برادرش او را از این کار منع می کند و شب در را برویش قفل می کند.
—-✿❀ بخشی از رمان دانلود رمان ❀✿—-
چند گام به سمت جان برداشت. با فاصله ی بسیارکمی رو در روی او ایستاد. بازوهای جان را از دو سو با کفِ دست هایش گرفت: من اولش به تو اعتماد نداشتم. رولان همانطور که بازوهای جان را گرفته بود، سرش را پایین انداخت: فکر می کردم… راستش چند بارم به مارگارت گفته بودم که تو غیر قابل اعتمادی. رولان سرش را بلند کرد و راست در چشمان جان نگریست: اما حالا… در چنین موقعیتی که همه چی در حال از دست رفتنه… خُب… خُب فکر می کنم به کمک هر کسی واقعاً نیاز مبرم داریم. جان اسمیت به فکر فرو رفت. * **مردان و زنان جوان دورتادور میز ایستاده بودند. سعی می کردند کاملاً به میز بچسبند تا بهتر بتوانند روی میز را ببینند. فضای انبار نیمه تاریک بود. تنها نور داخل از چراغ مطالعه ی روی میز مُنتَشَع می شد. کورسویی از روشنایی از پنجره ای شکسته در سقف به داخل راه می یافت. رولان بیکر انگشت اشاره ی لاغرش را بر نقشه ای که روی میز پهن بود گذاشت و گفت: زیر زمین شرکت محل بسیار اسرار آمیزیه. به نظر می رسه شرکت اندرسون کارهای تحقیقاتی اصلیش رو اونجا انجام می ده. زن جوانی با موهای شرابی آویزان پرسید: ما چه اطلاعاتی راجع به اون جاداریم؟ رولان پاسخ داد: می دونیم که اونجا از هفت سالن بسیار وسیع که روی هم و زیر پارکینگ شرکت قرار داره تشکیل می شه. فقط افراد رده بالا و متخصصین اصلی شرکت حق ورود به قسمت زیرزمین رو دارن. به نظر می یاد اونجا محل درست کردن کاستروپیل باشه. مارگارت تونست نقشه ی شرکت رو با قیمت گزافی از یکی از مهندس های شرکت سازنده به دست بیاره اما متأسفانه شرکت اندرسون پس از تکمیل کارهای بنیادی ساختمون، تموم کارهای داخلی رو خودش انجام می ده و نمی ذاره اطلاعات بیشتری به بیرون دَرز کنه. مرد ریز نقشی از میان جمع پرسید: ساختمون دقیقاً چند طبقه ست؟ رولان پاسخ داد: بدون احتساب سالن های زیرزمین و پارکینگ چند طبقه، پنجاه طبقه. هر کدوم از این طبقه ها از قسمت های مختلف تشکیل می شن. بالاترین طبقه به رئیس شرکت اختصاص داره. ورود افراد عادی شرکت به اونجا هم مثل سالن های زیرزمین ممنوعه. تعدادبسیار کمی هستند که هویت واقعی رئیس شرکت رو می دونن. زن مو شرابی پرسید: حتا ما؟ رولان پاسخ داد: حتا ما کیریستینا. مارگارت خیلی تلاش کرد هویت اونو مشخص کنه اما موفق نشد. اون مردیه که سیاست های شرکت رو مشخص می کنه و در اداره ی امور بی رقیبه. بقیه فقط ازش پیرویمی کنن و حق دخالت در تصمیم گیری ها رو ندارن. مارگارت حدس می زد که احتمالاً پس از مرگ پروفسور اندرسون… رولان یک لحظه زیر چشمی نگاهی به جان اسمیت که دورتر از دیگران روی زمینِ خاک آلود نشسته و پشت به دیوارِ انبار داشت انداخت: نزاعی داخلی درون شرکت در می گیره و این مرد موفق می شه تمام رقبا رو از میون برداره. البته خیلی از رقابای اصلی اون قبلاً از بین رفته بودن. رولان دوباره زیرچشمی به جان نگاه کرد: شرکت اندرسون در سال های اخیر بیشتر ساختمون ها و زمین های اطراف رو خریداری و سپس اون ها رو به انبار های کاس تروپیل تبدیل کرده. رولان همه ی حاضرین غیر از جان را با نگاهی سریع از نظر گذراند و گفت: حالا ما به قلب دشمنمون حمله می کنیم. باید اذعان کنم که این عملیات خیلی خطرناکه. هر کس نمی خوا بیاد… همین الان کنار بکشه.
http://mahroman.xyz/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%85%d8%b1%d8%af-%d8%af%d9%88%da%86%d9%87%d8%b1%d9%87-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%da%a9%d8%a7%d9%85%d9%be%db%8c%d9%88%d8%aa%d8%b1-%d9%88/
—-✿❀ ژانر: اجتماعی ❀✿—-
—-✿❀ تعداد صفحات: 60 ❀✿—-
—-✿❀ خلاصه ❀✿—-
جان اسمیت، بیست و پنج ساله، عینکی، با چشمان سبز، قد بلند، موهای بلوند و صورتی نسبتاً لاغر. پدر و مادرش سال ها پیش از دنیا رفته اند و او مدت ها تنها زندگی کرده. پس از اتمام دانشگاه هنر، برای گذراندن تعطیلات به دیدار برادر بزرگ ترش که بسیار کم او را می بیند، می رود. برادر مرموزی که زیاد محل سکونتش را تغییر می دهد، با همسایه هایش قاطی نمی شود و در خانه از سلاح های نقره ای نگهداری می کند. جان دوست دارد مناظر اطراف خانه برادرش را نقاشی کند؛ حتا در شب. برادرش او را از این کار منع می کند و شب در را برویش قفل می کند.
—-✿❀ بخشی از رمان دانلود رمان ❀✿—-
چند گام به سمت جان برداشت. با فاصله ی بسیارکمی رو در روی او ایستاد. بازوهای جان را از دو سو با کفِ دست هایش گرفت: من اولش به تو اعتماد نداشتم. رولان همانطور که بازوهای جان را گرفته بود، سرش را پایین انداخت: فکر می کردم… راستش چند بارم به مارگارت گفته بودم که تو غیر قابل اعتمادی. رولان سرش را بلند کرد و راست در چشمان جان نگریست: اما حالا… در چنین موقعیتی که همه چی در حال از دست رفتنه… خُب… خُب فکر می کنم به کمک هر کسی واقعاً نیاز مبرم داریم. جان اسمیت به فکر فرو رفت. * **مردان و زنان جوان دورتادور میز ایستاده بودند. سعی می کردند کاملاً به میز بچسبند تا بهتر بتوانند روی میز را ببینند. فضای انبار نیمه تاریک بود. تنها نور داخل از چراغ مطالعه ی روی میز مُنتَشَع می شد. کورسویی از روشنایی از پنجره ای شکسته در سقف به داخل راه می یافت. رولان بیکر انگشت اشاره ی لاغرش را بر نقشه ای که روی میز پهن بود گذاشت و گفت: زیر زمین شرکت محل بسیار اسرار آمیزیه. به نظر می رسه شرکت اندرسون کارهای تحقیقاتی اصلیش رو اونجا انجام می ده. زن جوانی با موهای شرابی آویزان پرسید: ما چه اطلاعاتی راجع به اون جاداریم؟ رولان پاسخ داد: می دونیم که اونجا از هفت سالن بسیار وسیع که روی هم و زیر پارکینگ شرکت قرار داره تشکیل می شه. فقط افراد رده بالا و متخصصین اصلی شرکت حق ورود به قسمت زیرزمین رو دارن. به نظر می یاد اونجا محل درست کردن کاستروپیل باشه. مارگارت تونست نقشه ی شرکت رو با قیمت گزافی از یکی از مهندس های شرکت سازنده به دست بیاره اما متأسفانه شرکت اندرسون پس از تکمیل کارهای بنیادی ساختمون، تموم کارهای داخلی رو خودش انجام می ده و نمی ذاره اطلاعات بیشتری به بیرون دَرز کنه. مرد ریز نقشی از میان جمع پرسید: ساختمون دقیقاً چند طبقه ست؟ رولان پاسخ داد: بدون احتساب سالن های زیرزمین و پارکینگ چند طبقه، پنجاه طبقه. هر کدوم از این طبقه ها از قسمت های مختلف تشکیل می شن. بالاترین طبقه به رئیس شرکت اختصاص داره. ورود افراد عادی شرکت به اونجا هم مثل سالن های زیرزمین ممنوعه. تعدادبسیار کمی هستند که هویت واقعی رئیس شرکت رو می دونن. زن مو شرابی پرسید: حتا ما؟ رولان پاسخ داد: حتا ما کیریستینا. مارگارت خیلی تلاش کرد هویت اونو مشخص کنه اما موفق نشد. اون مردیه که سیاست های شرکت رو مشخص می کنه و در اداره ی امور بی رقیبه. بقیه فقط ازش پیرویمی کنن و حق دخالت در تصمیم گیری ها رو ندارن. مارگارت حدس می زد که احتمالاً پس از مرگ پروفسور اندرسون… رولان یک لحظه زیر چشمی نگاهی به جان اسمیت که دورتر از دیگران روی زمینِ خاک آلود نشسته و پشت به دیوارِ انبار داشت انداخت: نزاعی داخلی درون شرکت در می گیره و این مرد موفق می شه تمام رقبا رو از میون برداره. البته خیلی از رقابای اصلی اون قبلاً از بین رفته بودن. رولان دوباره زیرچشمی به جان نگاه کرد: شرکت اندرسون در سال های اخیر بیشتر ساختمون ها و زمین های اطراف رو خریداری و سپس اون ها رو به انبار های کاس تروپیل تبدیل کرده. رولان همه ی حاضرین غیر از جان را با نگاهی سریع از نظر گذراند و گفت: حالا ما به قلب دشمنمون حمله می کنیم. باید اذعان کنم که این عملیات خیلی خطرناکه. هر کس نمی خوا بیاد… همین الان کنار بکشه.
http://mahroman.xyz/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%85%d8%b1%d8%af-%d8%af%d9%88%da%86%d9%87%d8%b1%d9%87-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%da%a9%d8%a7%d9%85%d9%be%db%8c%d9%88%d8%aa%d8%b1-%d9%88/
۸.۳k
۰۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.