تکپارتی غمگین وقتی عضو هشتمی هیچکی دوست نداره
سلام من ات هستم ۲۳ سالمه عضو هشتم بی تی اسم ولی هیچکدوم از اعضا دوسم ندارن وهمش دلمو میشکنن
ویو ات:
آنقدر دیشب گریه کردم تاصبح بیدار موندم وسعی کردم برام مهم نباشه که بهترین. دوستم منو به هان فروخته یعنی آنقدر برای لیا باارزش بودم؟؟
که با صدای تهیونگ به خودم اومدم
علامت ته ( ت
ت: ات بیا دیگه
ات:اومدم
رفتم پایین دیدم همه اعضا نشستن وقتی من رفتم سرمیز خنده ی اعضا قطع شد
ات: س سلام صبح بخیر
اعضا : سلام ( خیلی سرد)
ات: ببخشید ولی من غذا نمیخورم باید جایی برم ممنون
شوگا: کجا به سلامتی؟( نیشخند)
ات: کمپانی کار دارم
شوگا: آها فکر کردم میری خودتو خلاص کنی ( خنده)
نامجون: بسه شوگا ( خیلی جدی)
ات: شاید تا شب برنگردم
جیهوپ: کسی منتظرت نیست برو
ات: باشه ممنون جین به خاطر غذا ( بغض)
جین: ات بغض. داری؟؟
سعی کردم بغضمو غورت بدم
ات: نه ( لبخند)
از سر میز پا شدم رفتم سمت اتاق لباسامو پوشیدم حرکت کردم سمت خونه لیا
شوگا: بچه ها من شک دارم بره کمپانی بیاین بریم دنبالش
همه اعضا به سرعت لباس پوشیدن و رفتن تعغیب ات
ویو ات
رسیدم در خونه لیا زنگ رو زدم
لیا: کیهه
ات: منم باز کن
لیا اومد درو بازکرد
ات: برای چی این کارو باهام کردی
لیا: چه کاری( ترس نگرانی)
بغضم شکست وهمینجور اشکام میومد
ات: براچی منو به هان فروختی چون فکر کردی من پولدار شدم؟؟,
لیا: مم....
ات: هیسس هیچی نگو
لیا در خونه شو نبسته بود واعضا وارد شدن ولی ات لیا نفهمیدن وحرفای اتو میشنیدن
ات: فک کردی من خیلی خوشحالم نههه من بدبختم من مثل سگ زندگی میکنم معلوم نیست اون بیرون چه اتفاقی برام میوفته اصننن به فکر من هستییی( داد )
لیا: ات منو ببخش ( گریه)
ات:, ببخشم تو منو عکسای منو به ناپدریم دادی اون منو پیدا کنه میدونی باهام چیکار میکنههههه( داد گریه)
لیا بلند شد سمتم اومد. وی سیلی محکم تر زد
لیا: صداتو برام بالا نبر گمشوو بیرون ( داد)
ات: باشه ولی اون رومو میبینی
از پله ها اومدم پایین اعضا اینجا چیکار میکنن
نامجون: اتت چی شده وایستاا
ات:, ولممم کنن همتون عین همین
رفتم رسیدم کمپانی رفتم بالای ساختمون همه مردم جمع شده بودن ولی خیلی دیره....
وات از اونجا خودشو پرت کرد
وپایان
ویو ات:
آنقدر دیشب گریه کردم تاصبح بیدار موندم وسعی کردم برام مهم نباشه که بهترین. دوستم منو به هان فروخته یعنی آنقدر برای لیا باارزش بودم؟؟
که با صدای تهیونگ به خودم اومدم
علامت ته ( ت
ت: ات بیا دیگه
ات:اومدم
رفتم پایین دیدم همه اعضا نشستن وقتی من رفتم سرمیز خنده ی اعضا قطع شد
ات: س سلام صبح بخیر
اعضا : سلام ( خیلی سرد)
ات: ببخشید ولی من غذا نمیخورم باید جایی برم ممنون
شوگا: کجا به سلامتی؟( نیشخند)
ات: کمپانی کار دارم
شوگا: آها فکر کردم میری خودتو خلاص کنی ( خنده)
نامجون: بسه شوگا ( خیلی جدی)
ات: شاید تا شب برنگردم
جیهوپ: کسی منتظرت نیست برو
ات: باشه ممنون جین به خاطر غذا ( بغض)
جین: ات بغض. داری؟؟
سعی کردم بغضمو غورت بدم
ات: نه ( لبخند)
از سر میز پا شدم رفتم سمت اتاق لباسامو پوشیدم حرکت کردم سمت خونه لیا
شوگا: بچه ها من شک دارم بره کمپانی بیاین بریم دنبالش
همه اعضا به سرعت لباس پوشیدن و رفتن تعغیب ات
ویو ات
رسیدم در خونه لیا زنگ رو زدم
لیا: کیهه
ات: منم باز کن
لیا اومد درو بازکرد
ات: برای چی این کارو باهام کردی
لیا: چه کاری( ترس نگرانی)
بغضم شکست وهمینجور اشکام میومد
ات: براچی منو به هان فروختی چون فکر کردی من پولدار شدم؟؟,
لیا: مم....
ات: هیسس هیچی نگو
لیا در خونه شو نبسته بود واعضا وارد شدن ولی ات لیا نفهمیدن وحرفای اتو میشنیدن
ات: فک کردی من خیلی خوشحالم نههه من بدبختم من مثل سگ زندگی میکنم معلوم نیست اون بیرون چه اتفاقی برام میوفته اصننن به فکر من هستییی( داد )
لیا: ات منو ببخش ( گریه)
ات:, ببخشم تو منو عکسای منو به ناپدریم دادی اون منو پیدا کنه میدونی باهام چیکار میکنههههه( داد گریه)
لیا بلند شد سمتم اومد. وی سیلی محکم تر زد
لیا: صداتو برام بالا نبر گمشوو بیرون ( داد)
ات: باشه ولی اون رومو میبینی
از پله ها اومدم پایین اعضا اینجا چیکار میکنن
نامجون: اتت چی شده وایستاا
ات:, ولممم کنن همتون عین همین
رفتم رسیدم کمپانی رفتم بالای ساختمون همه مردم جمع شده بودن ولی خیلی دیره....
وات از اونجا خودشو پرت کرد
وپایان
۵.۸k
۲۰ مهر ۱۴۰۳