P23🌙🌸
P23🌙🌸
جیمین«هول کرده بودم و هی رمز درو اشتباه میزدم....بعد چند بار تلاش درو باز کردم
_همه اعضا با باز شدن در با دیدن جسم خونی دخترک شوک بزرگی بهشون وارد شد....یعنی از دستش دادن؟
جیمین«نه نه نههههههههههههه*داد
کوک«بدنم سست شد و افتادم.....یعنی الان خواهر کوچیکم از دست دادم؟
شوگا«زود زنگ بزنین اورژانس بیادددددددد*گریه
_همه داشتن گریه میکردن.....جیمین رفت کنار دخترک روی زانو هاش نشست و جسم بی جون دخترک رو در آغوش گرفت....یعنی میتونست دوباره جیمینا گفتن های شیرینش رو بشنوه؟
جیمین«هایمین .....از پیشمون.....نرو.....دلم میخواد دوباره جیمینا گفتنت رو بشنوم......بهت بگم که عاشقتم......چرا این کارو کردی؟؟*با گریه فراوان
_بعد مدتی اورژانس رسید و هایمین رو بردن.....یعنی دیر شده بود و جیمین فرشته زندگیش رو از دست داد؟یا دوباره فرشتش قرار بود صداش کنه جیمینا؟یعنی جیمین قرار بود به خاطر فرشتش لباس سیاه تنش کنه؟اعضا هم قرار بود سیاه بپوشن؟
جیمین«همه مون سوار ون شدیم و دنبال اورژانس رفتیم.....از ون پیاده شدیم .....نامجون و جین موندن تا جواب خبرنگارا رو که جلودر بیمارستان تجمع کرده بودن رو بدن.......همه مون هنوز داشتیم گریه میکردیم......هایمین رو برون اتاق عمل.....یعنی چییییی....
دکتر«یه نفر بره فرم رو پر کنه
جیمین«دکتر نجات پیدا میکنه نه*گریه شدید
دکتر«نمیتونم جواب قطعی بدم
جیمین«یعنی چی مگه دکتر نیستی
_جیمین از اعصبانیت یقه های دکتر رو گرفت....ته و شوگا بزور اونو جدا کردن
جیمین«تو و شوگا نشوندم رو صندلی کنار اتاق عمل.....با دستام جلو صورتم رو گرفته بودم و گریه میکردم
ته«جیمین......آروم......باش.....*گریه
جیمین«سرم رو آوردم بالا و با چهره ته که از بس گریه کرده بو سفید شده بود و چشمایی که ار بس گریه کرده بودن به قرمزی خون شبیه بودن نگاه کردم«چه طوری آروم باشممم هاااااااا....چه طوری وقتی کسی که دوسش دارم تو اون اتاقه و داره جون میده میتونم آروم باشمممم
_ته جیمین رو در آغوش گرفت تا شاید بتونه اون رو آروم کنه
ته«درکت میکنم حال ماهم بهتر از تو نیست....همه چیز درست میشه
جیمین«هول کرده بودم و هی رمز درو اشتباه میزدم....بعد چند بار تلاش درو باز کردم
_همه اعضا با باز شدن در با دیدن جسم خونی دخترک شوک بزرگی بهشون وارد شد....یعنی از دستش دادن؟
جیمین«نه نه نههههههههههههه*داد
کوک«بدنم سست شد و افتادم.....یعنی الان خواهر کوچیکم از دست دادم؟
شوگا«زود زنگ بزنین اورژانس بیادددددددد*گریه
_همه داشتن گریه میکردن.....جیمین رفت کنار دخترک روی زانو هاش نشست و جسم بی جون دخترک رو در آغوش گرفت....یعنی میتونست دوباره جیمینا گفتن های شیرینش رو بشنوه؟
جیمین«هایمین .....از پیشمون.....نرو.....دلم میخواد دوباره جیمینا گفتنت رو بشنوم......بهت بگم که عاشقتم......چرا این کارو کردی؟؟*با گریه فراوان
_بعد مدتی اورژانس رسید و هایمین رو بردن.....یعنی دیر شده بود و جیمین فرشته زندگیش رو از دست داد؟یا دوباره فرشتش قرار بود صداش کنه جیمینا؟یعنی جیمین قرار بود به خاطر فرشتش لباس سیاه تنش کنه؟اعضا هم قرار بود سیاه بپوشن؟
جیمین«همه مون سوار ون شدیم و دنبال اورژانس رفتیم.....از ون پیاده شدیم .....نامجون و جین موندن تا جواب خبرنگارا رو که جلودر بیمارستان تجمع کرده بودن رو بدن.......همه مون هنوز داشتیم گریه میکردیم......هایمین رو برون اتاق عمل.....یعنی چییییی....
دکتر«یه نفر بره فرم رو پر کنه
جیمین«دکتر نجات پیدا میکنه نه*گریه شدید
دکتر«نمیتونم جواب قطعی بدم
جیمین«یعنی چی مگه دکتر نیستی
_جیمین از اعصبانیت یقه های دکتر رو گرفت....ته و شوگا بزور اونو جدا کردن
جیمین«تو و شوگا نشوندم رو صندلی کنار اتاق عمل.....با دستام جلو صورتم رو گرفته بودم و گریه میکردم
ته«جیمین......آروم......باش.....*گریه
جیمین«سرم رو آوردم بالا و با چهره ته که از بس گریه کرده بو سفید شده بود و چشمایی که ار بس گریه کرده بودن به قرمزی خون شبیه بودن نگاه کردم«چه طوری آروم باشممم هاااااااا....چه طوری وقتی کسی که دوسش دارم تو اون اتاقه و داره جون میده میتونم آروم باشمممم
_ته جیمین رو در آغوش گرفت تا شاید بتونه اون رو آروم کنه
ته«درکت میکنم حال ماهم بهتر از تو نیست....همه چیز درست میشه
۴۵.۰k
۰۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.