سفر کردی چرا بر دل روانی

سفر کردی چرا بر دل روانی؟
چرا بر جانِ من آهو چرانی؟
تو که رفتی برو یادت چه حاصل
که هر شب بر دلم آتش پرانی
غروبت را درونِ کوچه دیدم
خودم دیدم زمستان و خزانی
گرفته دامنم داغت به سینه
کشاند این و ، تو آنسو کشانی
میانِ جنگِ دل با جنگِ دلبر
چرا در سینه ام دل می درانی؟
دیدگاه ها (۷)

در فراقت مُردم اما، عشقت از جانم نرفتخسته از ایام بے تو، صبر...

اگر میانِ‌تمام مشکلاتت یک نفرهست‌ کهوقتی‌ حوصله‌نداشتی‌‌و دل...

بیا  ای  ماهِ   تابان   در  کنارمبیا  تا   گُل   برآرم   در ...

زندگی یعنی بمیری در هوای یک نفر مرده باشی جان بگیری با صدای ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط