من ریتم کندی دارم
من ریتمِ کُندی دارم.
دلم میخواهد به درونِ هر چیزی
سرایت کنم.
از شتابزدگی، هراسانم.
در شتاب،
همیشه
جزئیاتی از میان میرود.
و من
عاشقِ جزئیاتام.
زندگی برای من،
مجموعِ تمامِ آن لحظاتیست که
درنگ کردهام.
در امتدادِ عطری در آسانسور،
در امتدادِ صدایی در مغزم،
در امتدادِ نگاه غریبهای در مترو،
در امتدادِ تیتراژِ پایانیِ فیلمی در سینما؛
من در امتدادِ بسیاری چیزها
که میتوانستم با شتاب
از کنارشان عبور کنم
یا اصلا به روی خود نیاورم،
درنگ کردهام.
چرا که در همین لحظاتِ کوتاه،
معنا گرفتهام.
من هنوز
نگاهِ آن دخترِ موآبی را در متروی تهران
از یاد نبردهام که فقط چند ثانیه بود،
اما اِنگار
به اندازهی چند زندگی ادامه پیدا کرد.
درکِ من از جهان، درکِ کُندیست.
شاید به همین دلیل است
که فیلمهای کیشلوفسکی را
و آهنگهای فریدون فروغی را
جورِ دیگری دوست دارم.
دلم میخواهد کنارِ زندگی،
کنارِ آدمها بنشینم
جوری که در نمایشگاهِ نقاشیهای ونگوگ
روی زمین نشسته بودم
و تا جایی که راه دارد تماشا کنم، بشنوم،
بو کنم،
و بعد
جایی میانِ آفتابگردانها بخوابم ...
#ساره_بامداد
#ویسگون
#شعر
دلم میخواهد به درونِ هر چیزی
سرایت کنم.
از شتابزدگی، هراسانم.
در شتاب،
همیشه
جزئیاتی از میان میرود.
و من
عاشقِ جزئیاتام.
زندگی برای من،
مجموعِ تمامِ آن لحظاتیست که
درنگ کردهام.
در امتدادِ عطری در آسانسور،
در امتدادِ صدایی در مغزم،
در امتدادِ نگاه غریبهای در مترو،
در امتدادِ تیتراژِ پایانیِ فیلمی در سینما؛
من در امتدادِ بسیاری چیزها
که میتوانستم با شتاب
از کنارشان عبور کنم
یا اصلا به روی خود نیاورم،
درنگ کردهام.
چرا که در همین لحظاتِ کوتاه،
معنا گرفتهام.
من هنوز
نگاهِ آن دخترِ موآبی را در متروی تهران
از یاد نبردهام که فقط چند ثانیه بود،
اما اِنگار
به اندازهی چند زندگی ادامه پیدا کرد.
درکِ من از جهان، درکِ کُندیست.
شاید به همین دلیل است
که فیلمهای کیشلوفسکی را
و آهنگهای فریدون فروغی را
جورِ دیگری دوست دارم.
دلم میخواهد کنارِ زندگی،
کنارِ آدمها بنشینم
جوری که در نمایشگاهِ نقاشیهای ونگوگ
روی زمین نشسته بودم
و تا جایی که راه دارد تماشا کنم، بشنوم،
بو کنم،
و بعد
جایی میانِ آفتابگردانها بخوابم ...
#ساره_بامداد
#ویسگون
#شعر
- ۳۹۹
- ۰۸ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط