فاطمه گفتوگو با ما را در باب اینگه پدرش از چه چیزهایی خو

فاطمه گفت‌وگو با ما را در باب اینگه پدرش از چه چیزهایی خوشش می‌آمد و از چه چیزهایی بدش می‌آمد ادامه می‌دهد. بعد از ذکر چند غذای لبنانی که پدرش آنها را دوست داشت می‌گوید: «خیلی از سیگار و قلیان متنفر بود. عاشق موسیقی بود، البته طبعا عاشق مقاومت هم بود. موسیقی خاصی نه. از موسیقی خوب خوشش می‌آمد. خیلی ساز ویولن را دوست داشت.»
 
فاطمه تأکید می‌کند که شهادت، باعث تمام شدن رابطه‌اش با پدرش و حتی با برادرش نشده است: «حضورشان را هر روز حس می‌کنم. آنها زنده‌اند [ولی به قول قرآن] ما حس نمی‌کنیم. من به این یقین دارم.» بعد ادامه می‌دهد: «یک روز [بعد از شهادت پدرم] برایم سؤالی اعتقادی پیش آمده بود کهباید جوابش را پیدا می‌کردم. با پدرم حرف زدم و جواب را از زبان شخص دیگری گرفتم. روح عماد مغنیه را می‌شد در جواب دید.» می‌گوید: «بارها در خوابش را دیده‌ام و با او حرف زده‌ام و صورتش را بوسیده‌ام.»
 
فاطمه اذعان می‌کند که به واسطه‌ی «دختر عماد مغنیه» بودن احساس مسؤولیت می‌کند: «دائما باید سخاوتمند باشم. باید عشق به مردم را بلد باشم. نباید زود عصبانی شوم. باید دائما با مردم در ارتباط باشم و با آنها بگویم و بشنوم.»
 
می‌پرسم اگر می‌شد یک بار دیگر با پدرت بنشینی چه می‌گفتی. جواب می‌دهد: «خیلی دوست می‌داشتم که با او در موضوعات فرهنگی حرف بزنم. شاید به این دلیل که من دوست دارم جامعه‌مان مشخصا در این زمینه پیشرفت کند. دوست دارم فرهنگ جایگزینی داشته باشیم که بتوانیم با آن در مقابل فرهنگ غرب بایستیم. اگر می‌شد، با او درباره‌ی این صحبت می‌کردم که چطور حوزه‌های علمیه بیشتر با واقعیت زندگی ما مرتبط باشند و اینکه چطور دروسی که در آن ارائه می‌شود روان‌تر باشد و نزدیک‌تر به فهم عامه‌ی مردم.»
 
دشمنم طعم آرامش را نخواهد چشید
حتی بعد از شهادتش هم، هنوز امنیتی را که وجود پدر به دخترش می‌بخشد حس می‌کند: «در حضورش و در غیابش احساس امنیت می‌کردم و می‌کنم. حس می‌کنم دشمنم طعم آرامش را نخواهد چشید.»
 
گفتگویمان با فاطمه با این جمله به پایان می‌رسد. از او تشکر می‌کنیم. با لهجه‌ی محلی لبنانی می‌گوید: «یه لحظه صبر کنین، هنوز ازتون پذیراتی نکردم.» اصرار می‌کند از خرمای خشک و گردو بخوریم. بعد با لبخندی که خیلی شبیه لبخند حاج عماد است راهمان می‌اندازد.
دیدگاه ها (۳)

بین‌الملل مشرق، یازدهم ژانویه، یکشنبه‌ی هفته‌ی قبل، خانواده‌...

قرآن اهدایی آقا به شهید عماد مغنیه

یک کودکی استثنایی برای دختربچه‌ای که به قول خودش: «تا بزرگ ش...

آن قدر نگران سلامتی‌اش بودم که فراموش کرده بودم عروسم. مدام ...

فیک جدید

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط