𝒫𝒶𝓇𝓉 3 🌪✙
𝒫𝒶𝓇𝓉 3 🌪✙
ا/ت : این درو باز کن میخوام بیام بیرون این درو باز کن
بدون توجه به من رفت خدایا دارم دیوونه میشم
برگشتم چشمم خورد به لباس مشخص بود یه لباس ساده نیست معلوم نیست میخواد چیکار کنه نشستم یه گوشه و به دیوار زل زدم
*فلش بک به شب*
ا/ت ویو
نشسته بودم نمیدونم شبه یا روزه من هیچی نمیدونم توی یه چهاردیواری زندونی شدم با صدای پا چشممو به سمت در دوختم خودش اومده بود
سینان : چرا لباساتو نپوشیدی
ا/ت : نمیخوام
سینان : یعنی چی ک نمیخوام؟
ا/ت : یعنی نمیخوام
درد باز کرد و اومد داخل
سینان : همین الان اون لباسو میپوشی
ا/ت : اگه نپوشم؟
سینان : میخوای امتحانش کنی؟
ا/ت : .....
اومد سمتم بلند شدم و جلوش وایسادم یهو موهامو گرفت و کشید اصلا توقع این کارو نداشتم
ا/ت : ولم کن ( با داد )
سینان : نباید رو اعصاب من راه بری فهمیدی ؟
ا/ت : ....
سینان : گفتم فهمیدی؟( با داد؟)
سرم درد خیلی بدی گرفته بود
ا/ت : ف فهمیدم
ولم کرد
سینان : الانم این لباسو بپوش زود باش
به لباس نگاه کردم
سینان : گفتم زود باش( با داد )
رفتم سمت لباس و برش داشتم بهش نگاه کردم داشت نگام میکرد
سینان : زود باش
ا/ت : برو بیرون
اوفی زیر لب گفت و رفت بیرون و درو بست و پشتشو کرد
سینان : خوب شد؟
چیزی نگفتم و لباسو پوشیدم یه لباس کوتاه و مجلسی بود سرمه ای بود از حق نگذریم خیلی خوشگل بود ..حاضر نبودم بپوشمش ولی خب مجبورم
سینان : تموم شد؟
زیپ لباسو بالا کشیدم
ا/ت : آره
برگشت سمتم نگام میکرد رفتم سمت در
ا/ت : راضی شدی؟
سینان : خیلی خوشگل شدی بیا اینارو هم بپوش
یه جفت کفش سرمه ایم گذاشته بود زل زده بودم بهشون دلم نمیخواست بپوشم
سینان : زود باششش
با خشم بهش نگاه کردم
سینان : اونطوری به من نگاه نکنا بدو بپوش ببینم
کفشارو پوشیدم با اینکه پاشنه داشت هنوزم ازش کوتاه تر بودم با اینکه پیره ولی قدش بلنده
از حرفم خندم گرفت اما نخندیدم یه کیف بهم داد و دستمو گرفت
ا/ت : چیکار میکنی
سینان : خفه شو هر کاری گفتم میکنی فهمیدی؟ صدات در بیاد رحم نمیکنم میکشمت
اسلحه تو کمرشو نشونم داد
سینان : پس خفه شو
هیچی نگفتم ترسیده بودم منو کشوند سمت در و رفتیم بیرون بلاخره بعد از دو روز اومدم بیرون شب بود
جیمین ویو
بابام گفت دیر تر از ما میاد مهمونی برای همین ما زودتر اومدیم تا اون خودش بیاد دلم شور میزنه انگار دارم استرس میگیرم نمیدونم چرا اینطوری شدم وایساده بودیم چشمم افتاد به در بابام دست تو دست یه دختره اومد این کیه؟ میدونستم قراره یه چیزی بشه همینطوری بهشون زل زده بودم ک منو دید و اومدن پیشم چشمم قفل شده بود رو دختره
سینان : دیر کردیم؟
اصلا بهم نگاه نمیکرد سرش پایین بود
سینان : جیمین
جیمین : این کیه؟
سینان : بزار برات توضیح میدم
جیمین : پس توضیح بده
سینان : این... خب اسمش ا/ته
جیمین : چرا اوردیش؟
سینان : خب پسرم منو ا/ت میخوایم... باهم ازدواج کنیم
تا اینو گفت این دختره ک انگاری اسمش ا/ت بود زل زد بهش
سینان : ما همو خیلی دوست داریم
جیمین : بسه بسه دیگه تمومش کن
سینان : پسرم
جیمین : من پسر تو نیستم
ا/ت : این درو باز کن میخوام بیام بیرون این درو باز کن
بدون توجه به من رفت خدایا دارم دیوونه میشم
برگشتم چشمم خورد به لباس مشخص بود یه لباس ساده نیست معلوم نیست میخواد چیکار کنه نشستم یه گوشه و به دیوار زل زدم
*فلش بک به شب*
ا/ت ویو
نشسته بودم نمیدونم شبه یا روزه من هیچی نمیدونم توی یه چهاردیواری زندونی شدم با صدای پا چشممو به سمت در دوختم خودش اومده بود
سینان : چرا لباساتو نپوشیدی
ا/ت : نمیخوام
سینان : یعنی چی ک نمیخوام؟
ا/ت : یعنی نمیخوام
درد باز کرد و اومد داخل
سینان : همین الان اون لباسو میپوشی
ا/ت : اگه نپوشم؟
سینان : میخوای امتحانش کنی؟
ا/ت : .....
اومد سمتم بلند شدم و جلوش وایسادم یهو موهامو گرفت و کشید اصلا توقع این کارو نداشتم
ا/ت : ولم کن ( با داد )
سینان : نباید رو اعصاب من راه بری فهمیدی ؟
ا/ت : ....
سینان : گفتم فهمیدی؟( با داد؟)
سرم درد خیلی بدی گرفته بود
ا/ت : ف فهمیدم
ولم کرد
سینان : الانم این لباسو بپوش زود باش
به لباس نگاه کردم
سینان : گفتم زود باش( با داد )
رفتم سمت لباس و برش داشتم بهش نگاه کردم داشت نگام میکرد
سینان : زود باش
ا/ت : برو بیرون
اوفی زیر لب گفت و رفت بیرون و درو بست و پشتشو کرد
سینان : خوب شد؟
چیزی نگفتم و لباسو پوشیدم یه لباس کوتاه و مجلسی بود سرمه ای بود از حق نگذریم خیلی خوشگل بود ..حاضر نبودم بپوشمش ولی خب مجبورم
سینان : تموم شد؟
زیپ لباسو بالا کشیدم
ا/ت : آره
برگشت سمتم نگام میکرد رفتم سمت در
ا/ت : راضی شدی؟
سینان : خیلی خوشگل شدی بیا اینارو هم بپوش
یه جفت کفش سرمه ایم گذاشته بود زل زده بودم بهشون دلم نمیخواست بپوشم
سینان : زود باششش
با خشم بهش نگاه کردم
سینان : اونطوری به من نگاه نکنا بدو بپوش ببینم
کفشارو پوشیدم با اینکه پاشنه داشت هنوزم ازش کوتاه تر بودم با اینکه پیره ولی قدش بلنده
از حرفم خندم گرفت اما نخندیدم یه کیف بهم داد و دستمو گرفت
ا/ت : چیکار میکنی
سینان : خفه شو هر کاری گفتم میکنی فهمیدی؟ صدات در بیاد رحم نمیکنم میکشمت
اسلحه تو کمرشو نشونم داد
سینان : پس خفه شو
هیچی نگفتم ترسیده بودم منو کشوند سمت در و رفتیم بیرون بلاخره بعد از دو روز اومدم بیرون شب بود
جیمین ویو
بابام گفت دیر تر از ما میاد مهمونی برای همین ما زودتر اومدیم تا اون خودش بیاد دلم شور میزنه انگار دارم استرس میگیرم نمیدونم چرا اینطوری شدم وایساده بودیم چشمم افتاد به در بابام دست تو دست یه دختره اومد این کیه؟ میدونستم قراره یه چیزی بشه همینطوری بهشون زل زده بودم ک منو دید و اومدن پیشم چشمم قفل شده بود رو دختره
سینان : دیر کردیم؟
اصلا بهم نگاه نمیکرد سرش پایین بود
سینان : جیمین
جیمین : این کیه؟
سینان : بزار برات توضیح میدم
جیمین : پس توضیح بده
سینان : این... خب اسمش ا/ته
جیمین : چرا اوردیش؟
سینان : خب پسرم منو ا/ت میخوایم... باهم ازدواج کنیم
تا اینو گفت این دختره ک انگاری اسمش ا/ت بود زل زد بهش
سینان : ما همو خیلی دوست داریم
جیمین : بسه بسه دیگه تمومش کن
سینان : پسرم
جیمین : من پسر تو نیستم
۷۱.۶k
۰۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.