Monster in the forest
Monster in the forest
فصل 2 پارت 12
(28::3 ظهر)
*ا.ت ویو*
الان یه ومپایرم...نیشام...نیش دارم...بدتر از این نمیشه..باید جونگ کوک رو بیدار کنم..
ا.ت:*با صدای آروم* جونگ کوک...کوکی..جونگکوکی...آهای
جونگ کوک:*خوابالو* چیه؟
ا.ت: منم...ا.ت
جونگ کوک:*چشماش میشه عینهو گردو* یا...یا خدا...ا.ت..
ا.ت: وحشتناک شدم نه؟
جونگ کوک:*لبخند* نه...جذاب شدی..
ا.ت: من خودمو نمیتونم ببینم...اینو فقط برای اینکه خیالمو راحت کنی میگی مگه نه؟
جونگ کوک:*سرشو به چپ و راست تکون میده* نه...قشنگ شدی..فقط...ضعف نداری؟
ا.ت: خییییلی
جونگ کوک: برو بیرون
ا.ت: چرا؟
جونگ کوک: باید خون بخوری
ا.ت: اَیییییی...عمرا من خون نمیخورم
جونگ کوک: خب میمیری
ا.ت:*بغض*من نمیتونم با دستای خودم کسیو بکشم
جونگ کوک: اگه من بیارم برات چی؟
ا.ت: نه...بازم نه چه فرقی داره؟ به هر حال کار وحشتناکیه..
جونگ کوک: از خون من بخور
ا.ت: چییییییی؟؟؟
جونگ کوک: میتونی از خون من بخوری...البته برای نمردن چون که من یه ومپایرم احتمالا خونم تلخه
ا.ت: من از خون تو نمیتونم بخورم..
جونگ کوک: مجبوری
ا.ت: نه نه نه نه
جونگ کوک: باید مجبورت کنم؟
ا.ت: مثلا میخوای چیکار کنی؟
جونگ کوک: ببینم نیشاتو
ا.ت:*نیشاشو میده بیرون*
جونگ کوک:*سرشو میگیره و نیشاشو به گردنش میزنه* زودباش..
ا.ت:*مجبور میشه دیگه*
.......
ا.ت: اَه...خون اصلا خوشمزه نیست
جونگ کوک: فقط خون یه ومپایر این مزه رو داره دیگه تقصیر من نیست کم کم باید باهاش کنار بیای باید بقیه ارو بکشی
ا.ت: من نمیتونم..
جونگ کوک: خب دیگه مجبوری
ا.ت:*میره بغلش* ومپایر بودن اصلا خوب نیـــــست
جونگ کوک: من که بهت گفته بودم
ا.ت: حالا چی میشه؟
جونگ کوک: هنوز امیدتو از دست ندادی؟
ا.ت:*بغض*
جونگ کوک: عیبی نداره...برات عادی میشه...ولی ناامید نشو...هنوز کلی راه مونده که بری...به هر حال وقتی راهی پیدا کردیم که بتونیم تبدیل به انسان بشیم تو هم دوباره انسان میشی
ا.ت: جونگ کوک..
جونگ کوک: بله؟
ا.ت: من صورت انسان خودمو میخوام... نمیخوام نیش داشته باشم..
جونگ کوک: باید تحمل کنی..
ا.ت: میگم...الان که ومپایرم نمیتونم جلوی نور وایسم؟
جونگ کوک: نه
ا.ت: دیگه نمیتونم خورشید رو ببینم..
جونگ کوک: عیبی نداره...تموم میشه...قول میدم با هم دیگه بتونیم دوباره خورشید رو ببینیم..
ا.ت:*تک خنده* اول من بودم که بهتون اینا رو میگفتم...الان تو به من میگی...واقعا به این باور داری یا برای دل من میگی؟
جونگ کوک: ا.ت...اینو نگو...اگه تو ناامید باشی هممون ناراحت میشیم..
ا.ت:..........
جونگ کوک: اوه راستی..
ا.ت: چیه؟
جونگ کوک: باید بقیه ارو بیدار کنیم...گفتن به محض اینکه بیدار شدی خبر بدم..
ا.ت: جین و نامجون توی اون یکی چادرن نمیتونی بهشون چیزی بگی الان نور هست
جونگ کوک: به اونا بعدا میگیم...*عربده* تــــــــهــــیـــــووووونـــــگـــــ!!!
یـــــــــووووووونــــگــــــیـــــــــی!!!
ببخشید امروز دیر شد از صبح تا الان اومدیم باغ الان دارم یواشکی براتون پارت میزارم😐😔
فصل 2 پارت 12
(28::3 ظهر)
*ا.ت ویو*
الان یه ومپایرم...نیشام...نیش دارم...بدتر از این نمیشه..باید جونگ کوک رو بیدار کنم..
ا.ت:*با صدای آروم* جونگ کوک...کوکی..جونگکوکی...آهای
جونگ کوک:*خوابالو* چیه؟
ا.ت: منم...ا.ت
جونگ کوک:*چشماش میشه عینهو گردو* یا...یا خدا...ا.ت..
ا.ت: وحشتناک شدم نه؟
جونگ کوک:*لبخند* نه...جذاب شدی..
ا.ت: من خودمو نمیتونم ببینم...اینو فقط برای اینکه خیالمو راحت کنی میگی مگه نه؟
جونگ کوک:*سرشو به چپ و راست تکون میده* نه...قشنگ شدی..فقط...ضعف نداری؟
ا.ت: خییییلی
جونگ کوک: برو بیرون
ا.ت: چرا؟
جونگ کوک: باید خون بخوری
ا.ت: اَیییییی...عمرا من خون نمیخورم
جونگ کوک: خب میمیری
ا.ت:*بغض*من نمیتونم با دستای خودم کسیو بکشم
جونگ کوک: اگه من بیارم برات چی؟
ا.ت: نه...بازم نه چه فرقی داره؟ به هر حال کار وحشتناکیه..
جونگ کوک: از خون من بخور
ا.ت: چییییییی؟؟؟
جونگ کوک: میتونی از خون من بخوری...البته برای نمردن چون که من یه ومپایرم احتمالا خونم تلخه
ا.ت: من از خون تو نمیتونم بخورم..
جونگ کوک: مجبوری
ا.ت: نه نه نه نه
جونگ کوک: باید مجبورت کنم؟
ا.ت: مثلا میخوای چیکار کنی؟
جونگ کوک: ببینم نیشاتو
ا.ت:*نیشاشو میده بیرون*
جونگ کوک:*سرشو میگیره و نیشاشو به گردنش میزنه* زودباش..
ا.ت:*مجبور میشه دیگه*
.......
ا.ت: اَه...خون اصلا خوشمزه نیست
جونگ کوک: فقط خون یه ومپایر این مزه رو داره دیگه تقصیر من نیست کم کم باید باهاش کنار بیای باید بقیه ارو بکشی
ا.ت: من نمیتونم..
جونگ کوک: خب دیگه مجبوری
ا.ت:*میره بغلش* ومپایر بودن اصلا خوب نیـــــست
جونگ کوک: من که بهت گفته بودم
ا.ت: حالا چی میشه؟
جونگ کوک: هنوز امیدتو از دست ندادی؟
ا.ت:*بغض*
جونگ کوک: عیبی نداره...برات عادی میشه...ولی ناامید نشو...هنوز کلی راه مونده که بری...به هر حال وقتی راهی پیدا کردیم که بتونیم تبدیل به انسان بشیم تو هم دوباره انسان میشی
ا.ت: جونگ کوک..
جونگ کوک: بله؟
ا.ت: من صورت انسان خودمو میخوام... نمیخوام نیش داشته باشم..
جونگ کوک: باید تحمل کنی..
ا.ت: میگم...الان که ومپایرم نمیتونم جلوی نور وایسم؟
جونگ کوک: نه
ا.ت: دیگه نمیتونم خورشید رو ببینم..
جونگ کوک: عیبی نداره...تموم میشه...قول میدم با هم دیگه بتونیم دوباره خورشید رو ببینیم..
ا.ت:*تک خنده* اول من بودم که بهتون اینا رو میگفتم...الان تو به من میگی...واقعا به این باور داری یا برای دل من میگی؟
جونگ کوک: ا.ت...اینو نگو...اگه تو ناامید باشی هممون ناراحت میشیم..
ا.ت:..........
جونگ کوک: اوه راستی..
ا.ت: چیه؟
جونگ کوک: باید بقیه ارو بیدار کنیم...گفتن به محض اینکه بیدار شدی خبر بدم..
ا.ت: جین و نامجون توی اون یکی چادرن نمیتونی بهشون چیزی بگی الان نور هست
جونگ کوک: به اونا بعدا میگیم...*عربده* تــــــــهــــیـــــووووونـــــگـــــ!!!
یـــــــــووووووونــــگــــــیـــــــــی!!!
ببخشید امروز دیر شد از صبح تا الان اومدیم باغ الان دارم یواشکی براتون پارت میزارم😐😔
۱۳.۳k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.