ماهی به آب گفتا من عاشق تو هستم

ماهی به آب گفتا ، من عاشق تو هستم
از لذت حضورت ، می را نخورده مستم

آیا تو میپذیری ، عشق خدائیم را ؟
تا این که بر نتابی ، دیگر جدائیم را؟

آب روان به ماهی ، گفتا که باشد اما
لطفا بده مجالی ، تا صبح روز فردا

باید که خلوتی با ، افکار خود نمایم
اینجا بمان که فردا ، با پاسخت بیایم

ماهی قبول کرد و ، آب روان گذر کرد..
تنها برای یک شب ، از پیش او سفر کرد

وقتی که آمدش باز ، تا این که گوید آری
یک حجله دید و عکسی ، بر آن به یادگاری

خود را ز پیش ماهی ، دیشب که برده بودش..
آن شاه ماهی عشق ، بی آب مرده بودش

نالید و یادش افتاد ، از ماهی آن صدایی
وقتی که گفت با عشق ، میمیرم از جدایی

ای کاشک آب می ماند ، آن شب کنار ماهی..
ماهی دلش نمی مرد ، از درد بی وفایی

آری من و شما هم ، مانند آب و ماهی
یک لحظه غفلت از هم ، یعنی همین جدایی
دیدگاه ها (۴)

ﻧﺎﺯ ﺁﻥ ﺍﺧﻤﺖ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻟﺐ ﺯ ﻟﺐ ﻭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﯽﮔﻮﺵ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻛﺮ ﻋﺠﺐ، ﺁﺷﻮﺏ ...

طعم تلخ زندگی گاهی دو چندان می شودآدم از دست خودش گاهی گریزا...

جانم به این شعرهرکه پیشانی او زخم شده مومن نیستپیر وادی شدن ...

شعله بیدار میخواهم و می خواستمت، تا نفسم بود میسوختم از حسر...

ماهی  به آب بگفتا ، من عاشق تو هستم...از لذت حضورت ، مى را ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط