از دیروز تا حالا رهایم نکردهای هرگز اینطور به این انداز

از دیروز تا حالا رهایم نکرده‌ای، هرگز اینطور به این اندازه وحشی دوستت نداشته‌ام. در آسمان شب، سپیده‌دم بر فراز فرودگاه، در این شهر که دیگر در آن غریبه‌ام. زیر باران بر بندرگاه... فراق تو هجران من است.
‌‌
دیگر باید بخوابم، دارم چُرت می‌زنم. کاش می‌شد فکرم را برایت بفرستم که یک روز تمام پر از تو بوده است. برایم بنویس و تنهایم نگذار. افکار بدی زله‌ام کرده بود؛ افکاری دلشوره‌آور. بعضی لحظات مایوس بودم. آخ، عزیزم، چقدر به تو نیاز دارم. اما شیرینی کش‌داری داشت همه جا با خود بردنت، مثل شیرینی کش‌دار امشب که دارم از خواب و محبت توأمان می‌میرم. می‌بوسمت عشقم، طولانی، البته می‌گذارم نفس هم بکشی.


👤آلبر کامو
📚نامه به ماریا
دیدگاه ها (۲)

مثل سابق غزلم ساده و بارانی نیستهفت قرنی است در این مصر فراو...

شبم را کرده ای روشن تو با نور نگاه خودتو آن ماهی که هر شب می...

چیزی را کم دارم،شاید امید، شاید فراموشی، شاید یک دوست و شاید...

مهم ترین چیز در زندگی این است که یاد بگیری چطور به مردم عشق ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط