مثل سابق غزلم ساده و بارانی نیست

مثل سابق غزلم ساده و بارانی نیست
هفت قرنی است در این مصر فراوانی نیست

به زلیخا بنویسید نیاید بازار
این سفر یوسف این قافله کنعانی نیست

حال این ماهی افتاده به این برکۀ خشک
حال حبسیه‌نویسی است که زندانی نیست

چشم قاجار کسی دید و نلرزید دلش
بشنوید از من بی چشم که کرمانی نیست

با لبی تشنه و... بی بسمل و ... چاقویی کُند
ما که رفتیم ولی رسم مسلمانی نیست

عشق رازیست به اندازه آغوش خدا
عشق آنگونه که میدانم و میدانی نیست


#حامد_عسکری
دیدگاه ها (۴)

شبم را کرده ای روشن تو با نور نگاه خودتو آن ماهی که هر شب می...

هرڪَز نفسی ڪَرم تر از عشق ندیدماین عشق همان مرهم درد است ...

از دیروز تا حالا رهایم نکرده‌ای، هرگز اینطور به این اندازه و...

چیزی را کم دارم،شاید امید، شاید فراموشی، شاید یک دوست و شاید...

شد خزان گلشن آشنایی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط