تک پارتی درخواستی پارت ۲
تک پارتی درخواستی پارت ۲
تهیونگ عینکشو در اورد و رو به سمت جونگ کوک کرد
کوک : خب باید بگم احسا.....
تهیونگ حرف کوک رو قط کرد
تهیونگ : به من حس دارید
کوک : چی نه من فقط میخواستم بگم احساس میکنم چشمتون بهتر شده
تهیونگ : اها
کوک دونه دونه لنز ها رو برای تهیونگ امتحان کرد
و واقعا چشم تهیونگ بهتر شده بود
کوک : خیلی عالیه مثل اینکه چشمتون نمرش بهتر شده
تهیونگ : ممنونم ( ببخشید دوستان ولی من زیاد درباره چشم پزشکی چیزی نمیدونم 😅)
کوک انگار میخواست چیزی بگه که تلفنش زنگ خورد
کوک : بله بگید بیاد
کوک : اقای کیم
تهیونگ : تهیونگ صدام کنید راحت ترم
کوک : خب تهیونگ کارتون تموم شد میتونی......
کوک حرفش تموم نشده بود که در باز شد
جیمین : ابجییییییییییی
کوک : اااا سلام برادرم
تهیونگ وقتی اون شخص رو دید به طور واقعی خشکش زد
تهیونگ به تته پته افتاده بود
تهیونگ : ت...تو...وووووو
جیمین : تو اینجا چیکار میکنی
تهیونگ : من اینو باید از تو بپرسم
کوک : اومممممم مثل اینکه شما همو میشناسید
جیمین با پوستخند گفت : اره خیلی
کوک : برادر بشین
جیمین روی صندلی ای که جلوی تهیونگ بود نشست
کوک تلفن رو برداشت و به منشی گفت که سه تا قهوه بیاره ( چون تهیونگم بود سه تا .
زشته بچم نخوره )
ادامه دارد ...
تهیونگ عینکشو در اورد و رو به سمت جونگ کوک کرد
کوک : خب باید بگم احسا.....
تهیونگ حرف کوک رو قط کرد
تهیونگ : به من حس دارید
کوک : چی نه من فقط میخواستم بگم احساس میکنم چشمتون بهتر شده
تهیونگ : اها
کوک دونه دونه لنز ها رو برای تهیونگ امتحان کرد
و واقعا چشم تهیونگ بهتر شده بود
کوک : خیلی عالیه مثل اینکه چشمتون نمرش بهتر شده
تهیونگ : ممنونم ( ببخشید دوستان ولی من زیاد درباره چشم پزشکی چیزی نمیدونم 😅)
کوک انگار میخواست چیزی بگه که تلفنش زنگ خورد
کوک : بله بگید بیاد
کوک : اقای کیم
تهیونگ : تهیونگ صدام کنید راحت ترم
کوک : خب تهیونگ کارتون تموم شد میتونی......
کوک حرفش تموم نشده بود که در باز شد
جیمین : ابجییییییییییی
کوک : اااا سلام برادرم
تهیونگ وقتی اون شخص رو دید به طور واقعی خشکش زد
تهیونگ به تته پته افتاده بود
تهیونگ : ت...تو...وووووو
جیمین : تو اینجا چیکار میکنی
تهیونگ : من اینو باید از تو بپرسم
کوک : اومممممم مثل اینکه شما همو میشناسید
جیمین با پوستخند گفت : اره خیلی
کوک : برادر بشین
جیمین روی صندلی ای که جلوی تهیونگ بود نشست
کوک تلفن رو برداشت و به منشی گفت که سه تا قهوه بیاره ( چون تهیونگم بود سه تا .
زشته بچم نخوره )
ادامه دارد ...
۷.۰k
۳۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.