( پارت ۱۲)
( پارت ۱۲)
پارت جدیدددددد
زنگ در رو زد و بعد از چند دقیقه در باز شد
کوک بود
کوک : سلام (اروم)
تهیونگ : به موقع اومدیم (اروم)
کوک : اره . هان وو خوابید؟ (اروم )
تهیونگ به هان وویی که تو بغلش بود اشاره کرد
تهیونگ : اه اره خیلی کیوته
نامجون و مینهو درحال صحبت بودن و در همین لحظه تهیونگ اومد داخل پذیرایی
نامجون : شرکتم......
کوک : نامجون این دوستمه تهیونگ
نامجون و مینهو نگاهاشون رو به کوک و تهیونگ دادن که تهیونگ لب تر کرد
تهیونگ : سلام اسم من ( یه لحظه تو ذهنم اود که اسم من ویه و من پسره خوبی هستم 🤣) تهیونگه
نامجون : این از کجا پیداش شد
مینهو: عه داداش
نامجون : چیه خب
کوک : تهیونگ مهمون ماست
نامجون : اگه مینو راضی نباشه چی
مینهو : داداش من راضیم تهیونگ خیلی پسر مهربون و خوبه
تهیونگ : اه راستی یادم رفت که هان وو خوابش برد( یعنی بیا بچتو جمع کن )
مینهو به سمت تهیونگ رفت میخواست هان وو رو بگیره که نامجون با چش غره ای که به کوک رفت کوک گفت
کوک : مینهو تو برو بشین من بچرو میبرم
مینهو : واقعا
کوک : اوهوم
کوک هان وو رو برد تو اتاقش گذاشت که جیغ کوک اومد
تهیونگ شکه شده از پله ها بالا رفت و در اتاق رو باز کرد
تهیونگ : کوک حالت خوبه
هان وو از خواب بیدار شد و شروع به گریه کردن کرد
تهیونگ : کوک ......کوک
جلو رفت و با چیزی که دید خندش گرفت
تهیونگ : کوک این فقط یه سوسکه
کوک : درد خب ترسیدم
تهیونگ همچنان داشت از خنده منفجر می شد هان وو گریش گرفته بود که نامجون باصدای بلند گفت
نامجون : چی شده ؟؟؟ کوککککککک باز زامبی دیدی
کوک : دردددددد
نامجون : چی گفتی ؟
کوک : ها چی هیچی گفتم من حالم خوبه مرسی پرسیدیییییی
نامجون : خب دیگه بیا پایین
هان وو که گریش تا حدودی اروم شده بود با گریه گفت
هان وو : هق بابایی هق.... هق چی شده
تهیونگ : هان وو بابات سوسک دید ترسید
هان وو : .........
ادامه دارد.........
پارت جدیدددددد
زنگ در رو زد و بعد از چند دقیقه در باز شد
کوک بود
کوک : سلام (اروم)
تهیونگ : به موقع اومدیم (اروم)
کوک : اره . هان وو خوابید؟ (اروم )
تهیونگ به هان وویی که تو بغلش بود اشاره کرد
تهیونگ : اه اره خیلی کیوته
نامجون و مینهو درحال صحبت بودن و در همین لحظه تهیونگ اومد داخل پذیرایی
نامجون : شرکتم......
کوک : نامجون این دوستمه تهیونگ
نامجون و مینهو نگاهاشون رو به کوک و تهیونگ دادن که تهیونگ لب تر کرد
تهیونگ : سلام اسم من ( یه لحظه تو ذهنم اود که اسم من ویه و من پسره خوبی هستم 🤣) تهیونگه
نامجون : این از کجا پیداش شد
مینهو: عه داداش
نامجون : چیه خب
کوک : تهیونگ مهمون ماست
نامجون : اگه مینو راضی نباشه چی
مینهو : داداش من راضیم تهیونگ خیلی پسر مهربون و خوبه
تهیونگ : اه راستی یادم رفت که هان وو خوابش برد( یعنی بیا بچتو جمع کن )
مینهو به سمت تهیونگ رفت میخواست هان وو رو بگیره که نامجون با چش غره ای که به کوک رفت کوک گفت
کوک : مینهو تو برو بشین من بچرو میبرم
مینهو : واقعا
کوک : اوهوم
کوک هان وو رو برد تو اتاقش گذاشت که جیغ کوک اومد
تهیونگ شکه شده از پله ها بالا رفت و در اتاق رو باز کرد
تهیونگ : کوک حالت خوبه
هان وو از خواب بیدار شد و شروع به گریه کردن کرد
تهیونگ : کوک ......کوک
جلو رفت و با چیزی که دید خندش گرفت
تهیونگ : کوک این فقط یه سوسکه
کوک : درد خب ترسیدم
تهیونگ همچنان داشت از خنده منفجر می شد هان وو گریش گرفته بود که نامجون باصدای بلند گفت
نامجون : چی شده ؟؟؟ کوککککککک باز زامبی دیدی
کوک : دردددددد
نامجون : چی گفتی ؟
کوک : ها چی هیچی گفتم من حالم خوبه مرسی پرسیدیییییی
نامجون : خب دیگه بیا پایین
هان وو که گریش تا حدودی اروم شده بود با گریه گفت
هان وو : هق بابایی هق.... هق چی شده
تهیونگ : هان وو بابات سوسک دید ترسید
هان وو : .........
ادامه دارد.........
۷.۵k
۳۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.