پارت دوم لحظههایپنهان

پارت دوم – #لحظه_های_پنهان

صدای نفس‌هاش هنوز توی گوشم می‌پیچه.
نه تونستم فرار کنم، نه تونستم بمونم.
اون نگاه... لعنتی، چرا اون نگاه انقدر عمیقه؟
چرا وقتی چشمام بهش افتاد، انگار کل دنیام لرزید؟
بینمون سکوت بود، ولی اون سکوت بیشتر از هر چیزی حرف می‌زد.
دلشوره توی دلم خونه کرده بود.
انگار قرار بود اتفاقی بیفته... اتفاقی که هیچ‌کدوممون برای پذیرشش آماده نبودیم.

"اگه یه قدم دیگه برداری... دیگه نمی‌تونم کنترل کنم."
صدای بم جیمین که از پشت سر اومد، لرزه انداخت به جونم.
برنگشتم... نمی‌تونستم.
لبم رو گزیدم و چشمام رو بستم.
نفسم رو با لرز بیرون دادم.

"تو خودت خواستی... نه؟"
حرفش آروم بود ولی تهدیدآمیز.
قلبم تند می‌زد، مثل یه طبل توی سینه‌م.
اما با تمام اون ترس، یه چیزی توی وجودم می‌خواست برگردم... نگاش کنم...
و ببینم اون چشمای تیره و پرحرارت، هنوزم داره منو می‌خونه یا نه.

یه قدم... فقط یه قدم برداشتم.
پشت سرم حسش کردم.
نفسش گرم بود، نزدیک گوشم.
"می‌خوای فرار کنی، ولی بیشتر از هر چیزی دلت می‌خواد بمونی... درسته؟"

صدام درنمی‌اومد. نمی‌تونستم جواب بدم.
اما اون دلشوره... اون کشش لعنتی... منو به موندن کشوند.
و وقتی دستش آروم روی مچم نشست، فهمیدم...
دیگه راه برگشتی وجود نداره.

لبم کنار گوشش لرزید...
"پس چرا منتظری؟"
و درست لحظه‌ای که لب‌هاش فقط یه ثانیه با گردنم فاصله داشت...

در باز شد...
.
ممنونم ک حمایت میکنی اگه خوشت اومده بگو که پارت بعدی رو هم بزارم.💫🤍
دیدگاه ها (۳)

تا فقط #تورو ببینم :)

قبول دارین☆•°

ریپورت کردی چون نتونستی تحمل کنی چیزی که خودت هیچ‌وقت نمی‌تو...

#jennie

شوهر دو روزه. پارت۸۲

𝗣𝗮𝗿𝘁𝟭 _ خون‌آشام منمن کیم ا.ت هستم...دختر طردشده‌ی خانواده‌ی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط