خیلی سال بود که می شناختمش. خیلی سال بود که رفیق بودیم. ت
خیلی سال بود که می شناختمش. خیلی سال بود که رفیق بودیم. تنها کسی بود که من رو بهتر از خودم می شناخت. تو تمام این سال ها هیچ وقت ندیدم با کسی تو رابطه باشه. از اون دخترایی بود که می گفت تو تنهایی راحت ترم... می گفت کدوم عشق ؟ کدوم دوست داشتن؟ همیشه تو جمع ما همه جفت بودن و اون تک...چند وقتی بود که بدجور تو خودش بود. یه روز کشیدمش کنار و گفتم چته دختر؟ شنگول نیستی؟ گفت نه خوبم... چپ چپ نگاش کردم ، خندید. فهمیدم مبتلا شده به جذاب ترین ویروس، به زیباترین درد... زدم رو شونه ش و گفتم بگو ببینم حالا کدوم بیچاره ای هست؟ یه گاز از بازوم گرفت و گفت حوصله شوخی ندارم لعنتی... خندید و رفت. از اون شب فکرم موند پیشش... وقتی خاطرخواه میشی هیچی بدتر از سکوت کردن نیست ولی اون سکوت می کرد. یه چاه تو دلش کنده بود و همه چی رو همون جا دفن می کرد.
چند ماه بعد بورسیه ی تحصیلی گرفت. قبل از اینکه بره اومد خونه م برای خداحافظی ... دروغ چرا هنوز نرفته دلم براش تنگ شده بود. از اون رفیق هایی بود که صد تا رفیق هم جاش رو پر نمی کنن. وقتی بغلش کردم بغضش رو احساس کردم. بهش گفتم آخرش لو ندادی طرف کی بود... بگو برم بهش تبریک بگم چون خطر از بیخ گوشش رد شده... آخرین گازش رو از بازوم گرفت و گفت : بماند ... تو چشماش زل زدم و گفتم دلم واست تنگ میشه رفیق قدیمی... گفت تو که سرگرم این یار و اون یاری ... اصلا بعید می دونم اسم من یادت بمونه. بازوش کبود شد. قبل از رفتن یه صندوق بهم داد و گفت این رو نگه دار، برگشتم ازت می گیرم. گفتم یعنی نبینم چی داخلشه ؟ گفت دیگه فرقی نداره. خواستی ببینی ببین.
شب صندوق رو باز کردم. پر از عکس بود. تمام عکس هایی که تو تمام این سال ها تو جمع های مختلف گرفته بودیم. فقط یه فرق بزرگ داشت.عکس همه ی آدمایی که کنارمون بودن رو با قیچی بریده بود. تو تمام عکس ها فقط خودم بودم و خودش...پشت همه ی عکس ها یه متن مشترک نوشته شده بود...« عکسِ دو نفره نداشتیم »
👤 حسین حائریان
چند ماه بعد بورسیه ی تحصیلی گرفت. قبل از اینکه بره اومد خونه م برای خداحافظی ... دروغ چرا هنوز نرفته دلم براش تنگ شده بود. از اون رفیق هایی بود که صد تا رفیق هم جاش رو پر نمی کنن. وقتی بغلش کردم بغضش رو احساس کردم. بهش گفتم آخرش لو ندادی طرف کی بود... بگو برم بهش تبریک بگم چون خطر از بیخ گوشش رد شده... آخرین گازش رو از بازوم گرفت و گفت : بماند ... تو چشماش زل زدم و گفتم دلم واست تنگ میشه رفیق قدیمی... گفت تو که سرگرم این یار و اون یاری ... اصلا بعید می دونم اسم من یادت بمونه. بازوش کبود شد. قبل از رفتن یه صندوق بهم داد و گفت این رو نگه دار، برگشتم ازت می گیرم. گفتم یعنی نبینم چی داخلشه ؟ گفت دیگه فرقی نداره. خواستی ببینی ببین.
شب صندوق رو باز کردم. پر از عکس بود. تمام عکس هایی که تو تمام این سال ها تو جمع های مختلف گرفته بودیم. فقط یه فرق بزرگ داشت.عکس همه ی آدمایی که کنارمون بودن رو با قیچی بریده بود. تو تمام عکس ها فقط خودم بودم و خودش...پشت همه ی عکس ها یه متن مشترک نوشته شده بود...« عکسِ دو نفره نداشتیم »
👤 حسین حائریان
۱۰.۲k
۰۸ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.