چند ساعتی بود رفته بودم پیش آنا

چند ساعتی بود رفته بودم پیش آنا
دلگیرتر از همیشه
سرم رو پاش بود
دس میکشید رو موهای کوتاه شدم
اون یکی دستش تسبیحش بود و داشت ذکر میگفت
ذکرش که تموم شد
گفت نمیخوای حرف بزنی؟
گفتم درمورد چی؟
گفت همون چیزی که اینجوری از پا درت آورده
گفتم چیزی نیس که سرماخوردم
گفت بیست و چند سالته تا حالا ندیدم واسه سرماخوردگی به من پناه بیاری
هیچی نگفتم
گفت وقتایی که اینجوری میای پیشم ینی یه چیزی هس که داره روحتو میخوره
هیچی نگفتم
گفت شاید نتونم کمکت کنم ولی حرف بزن دلت که سبک میشه
هیچی نگفتم
گفت غم باد میگیری
هیچی نگفتم
دوباره تسبیحشو از سر گرفت
دستش روموهام بود هنوز
شروع کرد دوباره ذکر گفتن
الا بذکر الله تطمئن القلوب
الا بذکرالله تطمئن القلوب
الا بذکر الله تطمئن القلوب
...
دیدگاه ها (۱)

...

تامام....

خیلی سال بود که می شناختمش. خیلی سال بود که رفیق بودیم. تنها...

وقتی طرفتون تو رابطهناراحتتون کرداذیتتون کردکار اشتباهی کردک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط