مولای من وقتی بغض ناباور درد در حنجره ام زندانی است و

مولای من ! وقتی بغض ناباور درد در حنجره ام زندانی است ، وقتی واژه ها در پستوی خاطرات گرد گرفته اند ، وقتی زبانم از تکرار کلام عاجز است ، وقتی می توانم با چشمانم سخن بگویم ، به کلام احتیاج نیست. وقتی نگاه من با نگاه تو آشناست ، زبان احتیاج نیست . پس چشمانم را به تو می سپارم تا در وسعت روشن نگاهت ، بغض های سبز درونم را با تو نجوا کنم.
تو کجایی گل نرگس؟؟؟
دیدگاه ها (۱۲)

بازم شب شددلم سردشددلم خونهتواین خونهکیه درد دل من روبدونهدل...

خدارو شکر که تورو شناختم زود... فک میکردم اونکه میخواستم بود...

میشه این دوستمونو لایک ودنبال کنین مرسی ^_^http://wisgoon.co...

خداوندا! اگر بخواهم آنچه در ذهن دارم با تو بگویم، هزاران جلد...

...در وصف چشمان تو، زبان از گفتن و قلم از نوشتن عاجزند!چشمان...

( گناهکار ) ۱۳۳ part جیمین نگران زد به درب و با صدای خشن مرد...

برده ﴾ ۵۰ part تقی به درب اتاق زد و وارده اتاق شد نگاهی به ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط