در خداحافظی اش سیل حرم را می برد

در خداحافظی اش سیل حرم را می برد
راه می رفت و همه چشم ترم را می برد

نفسش ارثیه ی فاطمه امّا چه کنم
دست غم نور چراغ سحرم را می برد

سنگها در تپش آمدنش بی صبرند
زیر باران همه ی بال و پرم را می برد

یک عمود آمد و با تاب و تب بی رحمش
ماه پیشانی آن تاج سرم را می برد

سر آن نیزه که از پهلوی او بیرون زد
تا دل کینه ی لشگر پسرم را می برد

تا که افتاد زمین، جرأت هر شمشیری
قطعه ای از قطعات جگرم را می برد

چیده ام روی عبا هستی خود را، دنیا
باد می آمد و عطر ثمرم را می برد
دیدگاه ها (۲)

نگاهش کهکشان را تاب می داد شب تاریک را مهتاب می داد اگر یک د...

عندما قال الشمر این ابن اختنا قال الامام الحسین ع للأمام الع...

پدر مشک های دلواپسساقی بی شراب و پیمانهدختری منتظر نشسته بیا...

این دشت ندیده است بهارانی از این دستبر سینه خود نم نم بارانی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط