گم شدم در گیر و دار آرزو های خودم

گم شدم در گیر و دار آرزو های خودم

تا به تنهایی رسیدم باز با پای خودم

مثل احساسی که از دلبستگی بیزار بود

من زمستانم گریزانم ز سرمای خودم

آتش سوزان عشقم در مسیر سرد باد

می شوم توفان ویرانی فردای خودم

قصه نامحرمان بس بود اما پس چرا

می کشم کشتی دزدان را به دریای خودم

خورده ام صد بار چوب اشتباهم را ولی

می کنم تایید مرگم را به امضای خودم

ادعا کردم که کوهم ریشه دارم در زمین

با نسیمی جابجا گشتم من از جای خودم

بس که گریان کرده ام لبخند های شوق را

سیل این دیوانگی آمد به صحرای خودم
دیدگاه ها (۲)

چه آغازی؟چه پایانی ؟سکوتم را خوب می خوانیدر این هنگام تردیدک...

از تو پنهان می کنم رنگ صدایم را هنوزپیش چشمت می کنم گم دست و...

#م_مثل_مادر#شعری_برای_مادران_آسمانی...کاسه آبی را به پشتم،ما...

چش‍ــــــم‌هایت روزگارم را پریشان کرده استاین عمارت را نگاهت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط