عریان شدیّ و عطر علف زد
شب یکِّه خورد و ماه ،کَلَف زد
تا صبح ماسه بشکفد از گل
بوی تنت به خواب صدف زد
دریا خنک شد از نفس تو
در هرم آفتاب که تَف زد
لبخند تو برابر ظلمت
تیغی برهنه کرد و به صف زد
این نشئه از شمیم تو برخاست ؟
یا از نسیم بوی کنف زد
چشمت نشان گرفت و نگاهت
این بار هم به قلب هدف زد
باران به شوق دیدنت انگار
رقصید روی شیشه و دف زد
وقتی به ساحل آمدی، امواج،
با هلهله برای تو کف زد
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.