𝓟𝓪𝓻𝓽 25 ☕🪶
𝓟𝓪𝓻𝓽 25 ☕🪶
رفتش چشمامو بستم فردا کلی کار داریم پتورو روی خودم کشیدم .... نفهمیدم کی خوابم برد
................
ا/ت ویو
صبح چشممو با صدای آلارم گوشیم باز کردم نگاه کردم ساعت 6:20 بود خواستم برگردم سمتش اما دستاش نمیزاشت دستاشو از دورم آزاد کردم و بهش نگاه کردم خواب بود این خیلی خوبه بلند شدم رفتم سمت کمدو لباسامو عوض کردم بازم بهش نگاه کرده خواب بود رفتم سمت درو بازش کردم رفتم بیرون کسی نبود میخواستم برم تو حیاط تا بتونم بازم ببینمش ، رو نوک انگشتام راه میرفتم در ورودی رو باز کردم و رفتم تو حیاط دقیقا پشت خونه بود داشتم میرفتم که دست یکیو روی شونم حس کردم وایسادم
نگهبان : کجا داری میری
آروم برگشتم سمتش
ا/ت : جایی نمیرم میخوام برم پیش همون خانومه که پشت ساختمونه
نگهبان : .....
یکم بهم نگاه کرد
نگهبان : برو اما زود بیا من حواسم هست
خیلی خوشحال شدم
ا/ت : باشه ممنونم
سریع رفتم سمت خونَش ... خونه ی آنچنانی نبود یه کلبه کوچیک داشت در زدم قرارمون این ساعت بود
زنه : بیا تو
درو باز کردم و رفتم داخل مثل همیشه رو صندلیش پشت میز نشسته بود
زنه : عه ا/ت بلاخره اومدی بیا بشین
رفتم زو صندلی نشستم
ا/ت : سلام
زنه : امروز دیر نکردی
ا/ت : آره سعی کردم خودمو زود برسونم
استرس داشتم مشخص بود
زنه : چرا استرس داری این دفعه سومه میای پیشم
ا/ت : نمیدونم احساس میکنم ایندفعه خیلی فرق داره
زنه : شاید اینطور باشه خب حاضری؟
ا/ت : هوم
تهیونگ ویو
از خواب بلند شدم به ساعت نگاه کردم 6:32 بود الاناس که بیان عجیبه تا الان نیومدن از رو تخت بلند شدم ، رفتم دست و صورتمو شستم در باز شد میدونستم الان میاد
نگهبان : حاضری؟
تهیونگ : آره
یکم بهم نگاه کرد
نگهبان : همینجا وایسا
رفتش چیشد؟ نشستم رو تخت منتظرش موندم تا بیاد بعد از چند دقیقه اومد یه دست لباس و شلوار دستش بود
نگهبان : اینارو بپوش اونایی که تنته دیگه پوسید
تهیونگ : ببخشید که منو اینجا زندانی کردید و ازم کار میکشید
نگهبان : جواب منو نده اینارو بپوش بیا بیرون
رفت بیرون عجبا انگار خودم میخوام تا لباسام همین باشه
نگاشون کردم یه شلوار لی مشکی تنگ بود با یه تیشرت ساده مشکی( گشاد نبود تنگم نبود آستین کوتاه بود ) پوشیدمشون و رفتم بیرون وایساده بود
نگهبان : خوبه بهت میاد خب زود باش بریم
بازومو گرفت و دنبال خودش کشوند بازم قراره بریم همونجا ؟
تهیونگ : بازم همونجا میریم؟
نگهبان : نه ایندفعه یه جای بهتری میریم
یعنی کجا میخواد منو ببره رفتیم سمت یه در بازش کرد عطر ا/ت کل فضارو گرفته بود اما مگه ا/ت اینجا بوده خودش بود پشت بهم وایساده بود و به بیرون زل زده بود
آرمین : خوش اومدی
تهیونگ : برای چی منو اوردی اینجا
آرمین : عطر ا/تو تشخیص دادی دیگه مگه نه؟ حیف خودش نیست اونم دلش به اون پیرزن پشت خونه خوشه اونو ازش نمیگیرم اما تورو ازش گرفتم
تهیونگ : مثلا کار خوبی کردی؟
آرمین : آره...از نظر من کار خیلی درستی کردم
تهیونگ : چه نظر بیخودی داری
خندید
آرمین : نظرت جالبه اما موضوع ما این نیست
تهیونگ : . ....
بهش خیره شدم
آرمین : موضوع ما ا/ته...امروز لازم نیست کار کنی ...
دفعه قبل منو برده بود سر ساختمون تا کار کنم اونو داره میگه
آرمین : اینو خیلی خوب میدونی که ا)ت دیگه تورو دوست نداره اون منو دوست داره... پس دلیلی نمیبینم که تو دیگه اینجا بمونی خودتم خسته شدی
بهش زل زده بودم
آرمین : تورو آزاد میکنیم برو به پلیسم میخوای خبر بده مهم نیست بعد از رفتن تو ما جامونو عوض میکنیم و برای همیشه ا/تو از دست میدی
چی؟ داره چی میگه چی با خودش فکر کرده
تهیونگ : عمرا بدون ا/ت از اینجا پامو هم بیرون نمیزارم
آرمین : اووووو خوبه ولی ا/ت تورو نمیخواد
اگه منو نمیخواد پس چرا دیشب بهم گفت دوست دارم؟ چرا دیشب منو بوسید
تهیونگ : داری دروغ میگی
سعی کردم خودمو ریلکس نشون بدم و این باعث شد که دیوونه بشه
آرمین : دروغ نمیگم( با داد )
چرا یهویی قاطی میکنه مگه من چی گفتم
آرمین : دروغ گوی اصلی تویی فهمیدی؟
رفت سمت متکا و برش داشت به کاراش نگاه میکردم متکا رو گرفت جلوم
آرمین : این متکای ا/ته.. ا/ت کنار من روی ای بالشت خوابیده میفهمی؟ هنوزم میگی که تورو دوست داره؟ ( با داد )
خیلی ریلکس بهش نگاه میکردم تو چشمام هیچ خشمی نبود اما درونم... خورد شده بودم اما نباید نشون بدم
یهو در باز شد نگاه کردیم ا/ت بود خیلی یواش داشت درو میبست نمیدونست کسی داخل اتاقه دستش یه چیزی بود برگشت سمت ما وقتی مارو دید تعجب کرد نگاش رو من قفل شد
ا/ت : ت تهیونگ؟
به دستش نگاه کردم موبایل بود به آرمین زل زده بود یه ترس خاصی تو چشماش بود آرمین رفت سمتش
رفتش چشمامو بستم فردا کلی کار داریم پتورو روی خودم کشیدم .... نفهمیدم کی خوابم برد
................
ا/ت ویو
صبح چشممو با صدای آلارم گوشیم باز کردم نگاه کردم ساعت 6:20 بود خواستم برگردم سمتش اما دستاش نمیزاشت دستاشو از دورم آزاد کردم و بهش نگاه کردم خواب بود این خیلی خوبه بلند شدم رفتم سمت کمدو لباسامو عوض کردم بازم بهش نگاه کرده خواب بود رفتم سمت درو بازش کردم رفتم بیرون کسی نبود میخواستم برم تو حیاط تا بتونم بازم ببینمش ، رو نوک انگشتام راه میرفتم در ورودی رو باز کردم و رفتم تو حیاط دقیقا پشت خونه بود داشتم میرفتم که دست یکیو روی شونم حس کردم وایسادم
نگهبان : کجا داری میری
آروم برگشتم سمتش
ا/ت : جایی نمیرم میخوام برم پیش همون خانومه که پشت ساختمونه
نگهبان : .....
یکم بهم نگاه کرد
نگهبان : برو اما زود بیا من حواسم هست
خیلی خوشحال شدم
ا/ت : باشه ممنونم
سریع رفتم سمت خونَش ... خونه ی آنچنانی نبود یه کلبه کوچیک داشت در زدم قرارمون این ساعت بود
زنه : بیا تو
درو باز کردم و رفتم داخل مثل همیشه رو صندلیش پشت میز نشسته بود
زنه : عه ا/ت بلاخره اومدی بیا بشین
رفتم زو صندلی نشستم
ا/ت : سلام
زنه : امروز دیر نکردی
ا/ت : آره سعی کردم خودمو زود برسونم
استرس داشتم مشخص بود
زنه : چرا استرس داری این دفعه سومه میای پیشم
ا/ت : نمیدونم احساس میکنم ایندفعه خیلی فرق داره
زنه : شاید اینطور باشه خب حاضری؟
ا/ت : هوم
تهیونگ ویو
از خواب بلند شدم به ساعت نگاه کردم 6:32 بود الاناس که بیان عجیبه تا الان نیومدن از رو تخت بلند شدم ، رفتم دست و صورتمو شستم در باز شد میدونستم الان میاد
نگهبان : حاضری؟
تهیونگ : آره
یکم بهم نگاه کرد
نگهبان : همینجا وایسا
رفتش چیشد؟ نشستم رو تخت منتظرش موندم تا بیاد بعد از چند دقیقه اومد یه دست لباس و شلوار دستش بود
نگهبان : اینارو بپوش اونایی که تنته دیگه پوسید
تهیونگ : ببخشید که منو اینجا زندانی کردید و ازم کار میکشید
نگهبان : جواب منو نده اینارو بپوش بیا بیرون
رفت بیرون عجبا انگار خودم میخوام تا لباسام همین باشه
نگاشون کردم یه شلوار لی مشکی تنگ بود با یه تیشرت ساده مشکی( گشاد نبود تنگم نبود آستین کوتاه بود ) پوشیدمشون و رفتم بیرون وایساده بود
نگهبان : خوبه بهت میاد خب زود باش بریم
بازومو گرفت و دنبال خودش کشوند بازم قراره بریم همونجا ؟
تهیونگ : بازم همونجا میریم؟
نگهبان : نه ایندفعه یه جای بهتری میریم
یعنی کجا میخواد منو ببره رفتیم سمت یه در بازش کرد عطر ا/ت کل فضارو گرفته بود اما مگه ا/ت اینجا بوده خودش بود پشت بهم وایساده بود و به بیرون زل زده بود
آرمین : خوش اومدی
تهیونگ : برای چی منو اوردی اینجا
آرمین : عطر ا/تو تشخیص دادی دیگه مگه نه؟ حیف خودش نیست اونم دلش به اون پیرزن پشت خونه خوشه اونو ازش نمیگیرم اما تورو ازش گرفتم
تهیونگ : مثلا کار خوبی کردی؟
آرمین : آره...از نظر من کار خیلی درستی کردم
تهیونگ : چه نظر بیخودی داری
خندید
آرمین : نظرت جالبه اما موضوع ما این نیست
تهیونگ : . ....
بهش خیره شدم
آرمین : موضوع ما ا/ته...امروز لازم نیست کار کنی ...
دفعه قبل منو برده بود سر ساختمون تا کار کنم اونو داره میگه
آرمین : اینو خیلی خوب میدونی که ا)ت دیگه تورو دوست نداره اون منو دوست داره... پس دلیلی نمیبینم که تو دیگه اینجا بمونی خودتم خسته شدی
بهش زل زده بودم
آرمین : تورو آزاد میکنیم برو به پلیسم میخوای خبر بده مهم نیست بعد از رفتن تو ما جامونو عوض میکنیم و برای همیشه ا/تو از دست میدی
چی؟ داره چی میگه چی با خودش فکر کرده
تهیونگ : عمرا بدون ا/ت از اینجا پامو هم بیرون نمیزارم
آرمین : اووووو خوبه ولی ا/ت تورو نمیخواد
اگه منو نمیخواد پس چرا دیشب بهم گفت دوست دارم؟ چرا دیشب منو بوسید
تهیونگ : داری دروغ میگی
سعی کردم خودمو ریلکس نشون بدم و این باعث شد که دیوونه بشه
آرمین : دروغ نمیگم( با داد )
چرا یهویی قاطی میکنه مگه من چی گفتم
آرمین : دروغ گوی اصلی تویی فهمیدی؟
رفت سمت متکا و برش داشت به کاراش نگاه میکردم متکا رو گرفت جلوم
آرمین : این متکای ا/ته.. ا/ت کنار من روی ای بالشت خوابیده میفهمی؟ هنوزم میگی که تورو دوست داره؟ ( با داد )
خیلی ریلکس بهش نگاه میکردم تو چشمام هیچ خشمی نبود اما درونم... خورد شده بودم اما نباید نشون بدم
یهو در باز شد نگاه کردیم ا/ت بود خیلی یواش داشت درو میبست نمیدونست کسی داخل اتاقه دستش یه چیزی بود برگشت سمت ما وقتی مارو دید تعجب کرد نگاش رو من قفل شد
ا/ت : ت تهیونگ؟
به دستش نگاه کردم موبایل بود به آرمین زل زده بود یه ترس خاصی تو چشماش بود آرمین رفت سمتش
۱۲۳.۹k
۱۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.