چشم آهو چه مگر گفت به سرپنجهء شیر

چشم آهو چه مگر گفت به سرپنجهء شیر
که شد از صید پشیمان و سر افکند به زیر

اگر از یاد تو جانم نهراسید ببخش
زندگی پیش من ای مرگ! حقیر است حقیر

منّتی بر سر من نیست اگر عمری هست
پیش این ماهی دلمرده چه دریا، چه کویر

چو قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک! من چو کبوتر؛ نه رهایم، نه اسیر

از تهیدستی خود شرم ندارم چون سرو
شاخه را دلخوشی میوه کشیده است به زیر

ما به نظم تو خطایی نگرفتیم ای شعر!
تو هم آداب پریشانی ما را بپذیر

#فاضل_نظری
#کتاب #هیچ
دیدگاه ها (۱)

دیگه مُنتَظر موندَن فایده نَداره!یه وَقتایی باید دل کَند و ر...

بر ما نظری کن که در این شهر غریبیم...

دُشمَن داری؟ خوبه، یَعنی اینکه بَرای چیزی تو زِندگیتـ ایستاد...

اول از ته دل خندیدیمبعدها با دهانو کم کم این لب بودکه گاهی خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط