کیو صبح بلند شد و رفت دست و صورتش رو بشوره که یه برچسب ...

کیو صبح بلند شد و رفت دست و صورتش رو بشوره که یه برچسب رو اینه دید روش نوشته بود : کیو منم دویا( خدا وکیلی کمبود اسم رو میبینید😑) من و ببخش ولی باید از هم جدا شیم امروز اومدم دیدینت و وقتی زندگیت رو دیدم ازت متنفر شدم چون خیلی پوز میدادی
کیو:عی عوضی سه سال باهام بودی بعد یه هویی اومدی خونم اونم بدون دعوت ولی خب منم میخواستم ازت جدا شم پس همه چی حله🙂
کیو رفت بیذون تا کار نیمه وقتش رو شروع کنه(اینو نگفتم کیو ۱۷ سالشه) که مثل همیشه مشتریه همیشگیشون اومد الان از وقتی که کیو کار میکنه اونم مشتریه اینجا شده و اسمش ران هایتانیه
ران: سلام کیو جونم حالت خوبه؟
کیو: اره خوبم چلی تو چرا امروز انقدر شنگولی؟
ران: اخه کسی که دوستش دارم و نتونستم بهش نزدیک شم چون دوست پسر داشت ازش جدا شد🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗
کیو در ذهن : چرا احساس میکنم من و میگه؟
کیو: خب ران چی میخوای بخری؟
ران: اومدم برای دوستم دوریاکی بگیرم(دیگه فهمیدید کیه دیگه ران به کیو نگفته که عضو گنگه)
کیو: وایسا برم بیارم
ران در ذهن : واقعا نمیدونم چجوری بهش بگم که.....
خب دیگه دستم شکست فردا ادامه میدم🤗
دیدگاه ها (۱)

چه زود 😂😊😊

🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳

؛خب خب کن با سناریو اومدم 😁😁اول اسم ها رو میگما\ت: کیوداستان...

یه برف زیادبچی اوده بود اینجا ما داشتیم از ذوق دیوونه میشدیم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط