سایهای بر دل ریشم فکن ای گنج روان

سایه‌ای بر دل ریشم فکن ای گنج روان
که من این خانه به سودای تو ویران کردم

توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
می‌گزم لب که چرا گوش به نادان کردم
دیدگاه ها (۱)

به تو سلام می‌کنم کنار تو می‌نشینمو در خلوت تو شهر بزرگ من ب...

گفتم :هستے؟؟؟؟گفت :هستم .اما نبود .....ڪاش مےدانســـــــتتما...

باهـم بودن آدمهانه به نزدیکی" تن " هاستکه به نزدیکی " دل" ها...

قلوه سنگے مےگذارم جاےِ دلتا نلغزد … دیگر هرگز پاےِ دلهر ڪہ آ...

من می روم ز این شهر دیگر مرا نپالی ،خط گعل ام برود نروم از ش...

پروانه ام پر می زنم دورت بگردمبر شعله ات سَر می زنم دورت بگر...

دلم هوای توکرده.......

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط