سرشار از بوی تنش بودم، طعم دهن و جای دست هاش در وجودم مثل
سرشار از بوی تنش بودم، طعم دهن و جای دستهاش در وجودم مثل نبض میزد، میکوبید، چیزی جادویی، آن جادوی ابدی که تمام زشتیها، بدیها و کژیهای دنیا را از یادم میبرد، خالص میشدم، شیشه میشدم و تن خود را در تن او میدیدم، و او را از خودم عبور میدادم.
به کسی پناه برده بودم که دنیا را بر دوش داشت، بعد احساس میکردم که در عمیقترین نقطهٔ دنیا فرو میروم، مثل تشت ته نشین میشوم.
منگ و بیحال میشدم و بعد به خیال او پناه میبردم، در یادم او را میساختم، با او زندگی میکردم، حرف میزدم، سرم را روی سینهاش میگذاشتم تا باز کی بتوانم خودم را به او برسانم و در گرمای حضورش ذوب شوم.
#سال_بلوا #بهاره🌸
👤 عباس معروفی
به کسی پناه برده بودم که دنیا را بر دوش داشت، بعد احساس میکردم که در عمیقترین نقطهٔ دنیا فرو میروم، مثل تشت ته نشین میشوم.
منگ و بیحال میشدم و بعد به خیال او پناه میبردم، در یادم او را میساختم، با او زندگی میکردم، حرف میزدم، سرم را روی سینهاش میگذاشتم تا باز کی بتوانم خودم را به او برسانم و در گرمای حضورش ذوب شوم.
#سال_بلوا #بهاره🌸
👤 عباس معروفی
۲.۰k
۲۵ مرداد ۱۴۰۰