قسمت و

قسمت ۲۱ و ۲۲
🔹 #او_را ... 21


رسیدم خونه عرشیا و رفتم داخل.

خوش اومدی بانوی من😍

-ممنون
خب خانومی بیا بشین ببینم...
کم پیدا شدی....

اون روز هرچی عرشیا زبون میریخت و خودشو لوس میکرد با بی محلی میزدم تو ذوقش!😕

آخر کلافه شد و نشست کنارم وگفت

- ترنم....
چیزی شده؟؟
چرا اینجوری میکنی؟😢

- چجوری؟؟؟

-عوض شدی!انگار حوصلمو نداری!

-نه!خوبم...
چیزی نشده...😒

-پس چته؟

-ببین عرشیا...
من همون روز اول گفتم ،این یه رابطه امتحانیه!
میتونم هروقت که بخوام تمومش کنم!!

-ترنم؟؟؟
تموم کنی؟😢
شوخیت گرفته؟
چیو میخوای تموم کنی؟
زندگی منو؟
عمر منو؟؟

-لوس نشو عرشیا😒
مگه دختری؟؟
من نباشم،کسای دیگه هستن!!😏

-چی میگی؟؟چرا مزخرف میگی؟؟
کی هست؟
من جز تو کیو دارم؟؟😥

-بهرحال...
من خوشم نمیاد زیاد خودمو تو این روابط معطل کنم!!

با چشمای پر از سوال و بغض زل زده بود بهم و گریه میکرد

چرا اینجوری میکنی؟؟😒
مثل دخترا میمونی عرشیا😏

از اینکه یه مرد جلوم خودشو ضعیف نشون بده متنفرم!!😣

سرشو بلند کرد و تو چشام نگاه کرد...
چشاش سرخ شده بود و صورتش خیس!!😭

-ترنم باورکن من بی تو میمیرم....
خودمو میکشم!!
قول بده هیچوقت تنهام نذاری!
به جون خودت جز تو کسیو ندارم...😭

-من نمیتونم این قول رو بهت بدم!!
من نمیتونم پابند تو بشم...😠

اخم کرد و خواست چیزی بگه اما حرفشو خورد و روشو برگردوند...

سرشو گذاشت رو دستاش و گفت:
-ترنم خواهش میکنم.....

بلند شدم و پالتوم رو برداشتم،

داشتم میرفتم سمت در
که
عرشیا خیز برداشت و راهمو سد کرد...

"محدثه افشاری"


🔹 #او_را ... 22


-برو اونور عرشیا...

درو قفل کرد و کلیدو گذاشت تو جیبش‼ ️
-تو هیچ جا نمیری😠

-یعنی چی؟😠
برو درو باز کن!!
باید برم،
قرار دارم...

صداشو برد بالا
-با کی قرار داری⁉ ️😡

از ترس ته دلم خالی شد...😨
احساس کردم رنگ به روم نمونده،
اما نباید خودمو میباختم...

-با مرجان

-تو گفتی و منم باور کردم😡
میگم با کی قرار داری؟؟

-با مرجااااان....
میگم با مرجان...

-گوشیتو بده من😡

-میخوای چیکار؟؟؟

-هر حرفو باید چندبار بزنم؟؟؟😡

گوشی رو گرفت و زیر و رو کرد.
بعدم خاموشش کرد و گذاشت تو جیبش....

-گوشیمو بده😧

-‌برو بشین سر جات😡

تپش قلب شدید گرفته بودم...
حالم داشت بد میشد.
رفتم نشستم رو مبل

عرشیا رفت سمت کاناپه و دراز کشید!

ده دقیقه ای چشماشو بست و بعد بلند شد و نشست...

همینجوری که با انگشتاش بازی میکرد،
چنددقیقه یکبار سرشو بلند میکرد و با اخم سر تا پامو نگاه میکرد😠

بلند شد و داشت میومد سمتم که دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و بغضم ترکید...😭

اود جلو وگفت ....اخه چرا اذیتم میکنی؟؟

-دستاشو پس زدم و گفتم
-ولم کن....
روانی!!😭

-ترنم من دوستت دارم...😢

-ولی من ندارممممم
ازت متنفرممممم
برو بمییییر😭

-باشه...
میخوای بری؟؟

-اره،پس فکر کردی پیش تو میمونم؟؟

کلید و گوشیمو داد دستم و با بغض گفت
-خداحافظ.....😢

سریع بلند شدم و از خونه عرشیا زدم بیرون...
سوار ماشین شدم اما حال رانندگی نداشتم...
حالم خیلی بد بود...
سرمو گذاشتم رو فرمون و هق هقم بلند شد...😭
خیلی تو اون چنددقیقه بهم فشار اومده بود...

نیم ساعتی تو همون حال بودم،
میخواستم برم که عرشیا از خونه اومد بیرون!!

تلو تلو میخورد‼ ️
داشت میرفت سمت ماشینش که یهو پخش زمین شد......❗ ️

"محدثه افشاری"


ببخشید دیر شد.خواب بودم❣

❣ کامنت❣
دیدگاه ها (۳۳)

قسمت ۲۳ و ۲۴ #او_را ... 23چند ثانیه با تعجب فقط نگاه میکردم ...

بعد از قوچان نژاد اینم سردار آزمون😞 😟 😔

قسمت ۱۸ و ۱۹ و ۲۰همونطور که گفتم به جای ساعت ۱۲ الان ۳ قسمت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط