پارت ( ۱۲ )
پارت ( ۱۲ )
{ عمارت متروکه }
+یعنی الان ناراحت نیستی
_چرا باید ناراحت باشم بابا شدن ناراحتی داره
از روزی که دیدمت این خواسته هارو تو ذهنم داشتم همیشه میخواستم باهات خوشبخت شم چرا باید از همچین خواسته ای ناراحت باشم من عاشق تو و این بچم
+دوست دارم
_من بیشتر
( دو ماه بعد ) ویو ا/ت
از خواب پاشدم که مثل همیشه کوک رفته بود سرکار این چند روز سر درد بدی داشتم گلوم هم درد میگرفت معلوم بود سرما خوردم اگه جونگ کوک بفهمه پارم میکنه مثل همیشه رفتم پایین که اجوما صبحونه رو آماده کرده بود رفتم رفتم صبحونه رو خوردم و از اجوما تشکر کردم و رفتم سمت کار همیشگیم تلویزیون تماشا کردن کار هر روزم بود تو این عمارت زندانی شده بودم با لطف بچه ی تو شکمم دیگه حتا کار زیادی هم نمیتونم بکنم که سرگرم شم جونگ کوک حتا نمیزاشتن پامو تو حیاط عمارت هم بزارم چون میدونستم عواقبش چیه و جونگ کوک چه بلایی سرم بیاره هرگز این کارو نکردم
( ساعت ۱۲ شب )
کوک وارد عمارت شد با خوشحالی رفتم سمتش که با لبخند سلام کرد
_های بیب
+سلام ددی
_از کوچولوی بابا چه خبر
+سلامتی کم کم داره لگد میزنه دارم اذیت میشم
_تحمل کن بیب
+( عطسه میکنه )
_ا/ت خودتو مریض کردی
+نه کوک اینطوری که فکر میکنی نیست
_چرا هست تو این شرایط بارداری اصلا خوب نیست مریض بشی
+ببخشید خب مگه دست منه
_اه این دفه رو میبخشم بخاطر این کوچولو ولی
دفه ی بعدی خودت میدونی که چیکار میکنم
+باشه دیگه تکرارش نمیکنم.....
شرایط :
۲۵ : کامنت
۱۲ : لایک
{ عمارت متروکه }
+یعنی الان ناراحت نیستی
_چرا باید ناراحت باشم بابا شدن ناراحتی داره
از روزی که دیدمت این خواسته هارو تو ذهنم داشتم همیشه میخواستم باهات خوشبخت شم چرا باید از همچین خواسته ای ناراحت باشم من عاشق تو و این بچم
+دوست دارم
_من بیشتر
( دو ماه بعد ) ویو ا/ت
از خواب پاشدم که مثل همیشه کوک رفته بود سرکار این چند روز سر درد بدی داشتم گلوم هم درد میگرفت معلوم بود سرما خوردم اگه جونگ کوک بفهمه پارم میکنه مثل همیشه رفتم پایین که اجوما صبحونه رو آماده کرده بود رفتم رفتم صبحونه رو خوردم و از اجوما تشکر کردم و رفتم سمت کار همیشگیم تلویزیون تماشا کردن کار هر روزم بود تو این عمارت زندانی شده بودم با لطف بچه ی تو شکمم دیگه حتا کار زیادی هم نمیتونم بکنم که سرگرم شم جونگ کوک حتا نمیزاشتن پامو تو حیاط عمارت هم بزارم چون میدونستم عواقبش چیه و جونگ کوک چه بلایی سرم بیاره هرگز این کارو نکردم
( ساعت ۱۲ شب )
کوک وارد عمارت شد با خوشحالی رفتم سمتش که با لبخند سلام کرد
_های بیب
+سلام ددی
_از کوچولوی بابا چه خبر
+سلامتی کم کم داره لگد میزنه دارم اذیت میشم
_تحمل کن بیب
+( عطسه میکنه )
_ا/ت خودتو مریض کردی
+نه کوک اینطوری که فکر میکنی نیست
_چرا هست تو این شرایط بارداری اصلا خوب نیست مریض بشی
+ببخشید خب مگه دست منه
_اه این دفه رو میبخشم بخاطر این کوچولو ولی
دفه ی بعدی خودت میدونی که چیکار میکنم
+باشه دیگه تکرارش نمیکنم.....
شرایط :
۲۵ : کامنت
۱۲ : لایک
۱۲.۳k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.