MOON.LADT
𝓶𝓸𝓸𝓷 𝓵𝓪𝓭𝔂
#AZYAD.RAFTEH#
𖣴𖣘 𖣐ᬉ━━━━━━━♥️━━━━━━━ᬉ 𖣴𖣘 𖣐
#𝙥𝙖𝙧𝙩3
سریع از ماشینش پیاده شدم و به اون سمت خیابون رفتم. یه دربستی گرفتم تا به خونه برم.
کلیدو تو در چرخوندم و وارد خونهی ویلایی بزرگمون شدم.
بابا توی حیاط روی صندلی نشسته بوداز کنارش بی تفاوت رد شدم که صداشو شنیدم:
_سلامت کو؟!
از سیگارش پوکی گرفت رفتم بالا سرش:
_سلام!
_ماشینتو اوردن!
_زنگ زدن بهم گفتن!
_خوبه! میتونی بری!
اهمیتی ندادم!
وارد خونه شدم. مامان داشت با پدرام ویدیوکال میگرفت:
مامان: پدرام جان مادر کِی میای؟!
پدرام: کارای اقامتم داره ردیف میشه! باید صبر کنم!
۶ ماه پیش پدرام به کانادا رفت، برای تحصیل و برای کار!
از بچگی کانادا رو دوست داشت و بالاخره به اونجا رفت:
_مامان جان، چند سال طول میکشه تا بتونه اقامت بگیره!
پدرام: باز این حرف زد! سلامت کو؟!
رفتم جلوی دوربین:
_سلام!
پدرام: چطوری پشمک؟
_مامان یه چی به این پسرت بگوها!
مامان: دلت میاد؟!
با خنده بهش گفتم:
_دلم برات تنگ شده!
پدرام: منم همینطور!
_خونه گرفتی؟!
پدرام: اها راستی تو چرا الکی زر میزنی؟!
_وای! چقد بی ادب شدی رفتی اونور!
مامان: وا پدرام!
پدرام: اخه هیچی از مهاجرت نمیدونه!
_نه تو خیلی میدونی! خونه خریدی؟!
پدرام: نه چند روز دیگه! وقتی بخرم فکر کنم در عرض ۶ ماه، میشم شهروند کانادا
_خب بسلامتی من برم بوس
𖣴𖣘 𖣐ᬉ━━━━━━━♥️━━━━━━━ ᬉ 𖣴𖣘 𖣐
#AZYAD.RAFTEH#
𖣴𖣘 𖣐ᬉ━━━━━━━♥️━━━━━━━ᬉ 𖣴𖣘 𖣐
#𝙥𝙖𝙧𝙩3
سریع از ماشینش پیاده شدم و به اون سمت خیابون رفتم. یه دربستی گرفتم تا به خونه برم.
کلیدو تو در چرخوندم و وارد خونهی ویلایی بزرگمون شدم.
بابا توی حیاط روی صندلی نشسته بوداز کنارش بی تفاوت رد شدم که صداشو شنیدم:
_سلامت کو؟!
از سیگارش پوکی گرفت رفتم بالا سرش:
_سلام!
_ماشینتو اوردن!
_زنگ زدن بهم گفتن!
_خوبه! میتونی بری!
اهمیتی ندادم!
وارد خونه شدم. مامان داشت با پدرام ویدیوکال میگرفت:
مامان: پدرام جان مادر کِی میای؟!
پدرام: کارای اقامتم داره ردیف میشه! باید صبر کنم!
۶ ماه پیش پدرام به کانادا رفت، برای تحصیل و برای کار!
از بچگی کانادا رو دوست داشت و بالاخره به اونجا رفت:
_مامان جان، چند سال طول میکشه تا بتونه اقامت بگیره!
پدرام: باز این حرف زد! سلامت کو؟!
رفتم جلوی دوربین:
_سلام!
پدرام: چطوری پشمک؟
_مامان یه چی به این پسرت بگوها!
مامان: دلت میاد؟!
با خنده بهش گفتم:
_دلم برات تنگ شده!
پدرام: منم همینطور!
_خونه گرفتی؟!
پدرام: اها راستی تو چرا الکی زر میزنی؟!
_وای! چقد بی ادب شدی رفتی اونور!
مامان: وا پدرام!
پدرام: اخه هیچی از مهاجرت نمیدونه!
_نه تو خیلی میدونی! خونه خریدی؟!
پدرام: نه چند روز دیگه! وقتی بخرم فکر کنم در عرض ۶ ماه، میشم شهروند کانادا
_خب بسلامتی من برم بوس
𖣴𖣘 𖣐ᬉ━━━━━━━♥️━━━━━━━ ᬉ 𖣴𖣘 𖣐
- ۷۸۳
- ۲۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط