چشمان تو خود شاعره ای قافیه ساز است
چشمان تو خود شاعره ای قافیه ساز است
ریزد غزل آنوقت که چشمان تو باز است
ابروی سیاه تو و آن وصف جمالش
همچون خم پر پیچ رسیدن به هراز است
گیسوی کمند تو کند روز مرا شام
رخسار فریبای تو آیینه نواز است
آرامش دنیای منی لحظه ی دیدار
اینسان که گمان می بردم وقت نماز است
وا کن تو به روی تن سردم بغلت را
آغوش تو یاداور گرمای حجاز است
صدها غزلم را نتوان گفت به وصفت
کوته کنم این شعر که این قصه دراز است....
ریزد غزل آنوقت که چشمان تو باز است
ابروی سیاه تو و آن وصف جمالش
همچون خم پر پیچ رسیدن به هراز است
گیسوی کمند تو کند روز مرا شام
رخسار فریبای تو آیینه نواز است
آرامش دنیای منی لحظه ی دیدار
اینسان که گمان می بردم وقت نماز است
وا کن تو به روی تن سردم بغلت را
آغوش تو یاداور گرمای حجاز است
صدها غزلم را نتوان گفت به وصفت
کوته کنم این شعر که این قصه دراز است....
۱.۴k
۱۱ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.