یادش بخیر

یادش بخیر
بچگی هامون هر وقت حوصله مون سر می رفت
مامان می گفت:
برو دم در بشین تا بابات بیاد...
دیدگاه ها (۴)

‏هیتلر ‏!شاید ‏عاشق زنی بود که یک روز ‏گم کرده بود میان ارو...

خانم . . . . !اجازه هست که در قصّه ای جدید ,تصمیمتان عوض شود...

چنین که تنگ گرفته است این جهان بر مالبی که قسمت ما شود ل...

بگذار یک امشب رُک و پوست کنده بگویم، برای زنی که توی مترو لو...

زور و عشق پارت ۶

پس حاجی خانم اینطور کهاز لحن سخنان تون پیداست مثل اینکه تاری...

رمان عشق و نفرت پارت ۱ویو ات: من با خوانوادم بحسم شد بعد به ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط