میدونم...
میدونم...
میخوای بگی آخه تو عاشق چیه این مرد شدی؟
راحت باش... بگو
اولین نفر نیستی!
وقتی مامانم فهمید دلم واسه هوزان رفته اول حسابی بهم تشر زد، بعد که آروم تر شد یه لیوان چایی دارچین گذاشت جلوم و گفت آخه تو عاشق چیه این پسره شدی؟
بهش گفتم: عاشق یه ناحیه از سمت چپ سینه اش که یه چیز قرمز با فشار خون پمپاژ میکنه و غده هیپوتالاموس مغزش!
همین هان که بهش دستور میدن چطور حرف بزنه،راه بره،نگاه کنه دیگه.
هوزان پیچ و خم روح من تو دستاش بود،بیشتر از خودم حتی
یادمه یه بار استاد ادبیاتمون میگفت:اگه یه نفرو بخاطر چشم و ابروش یا قدوبالاش دوست داشتین بدونید زدید به بیراهه و چند وقت دیگه از سرتون میافته. اما اگه یه نفرو بخاطر شخصیتش دوست داشتین تا لحظه ای که اشهدتون رو واسه مرگ بگین تو جان و دلتون نشسته و ازش گریزی نیست.
از هوزان گریزی نبود... با تمام شکاف های عمیق طبقاتی و فرهنگی بینمون ازش گریزی نبود...
#محیا_زند
میخوای بگی آخه تو عاشق چیه این مرد شدی؟
راحت باش... بگو
اولین نفر نیستی!
وقتی مامانم فهمید دلم واسه هوزان رفته اول حسابی بهم تشر زد، بعد که آروم تر شد یه لیوان چایی دارچین گذاشت جلوم و گفت آخه تو عاشق چیه این پسره شدی؟
بهش گفتم: عاشق یه ناحیه از سمت چپ سینه اش که یه چیز قرمز با فشار خون پمپاژ میکنه و غده هیپوتالاموس مغزش!
همین هان که بهش دستور میدن چطور حرف بزنه،راه بره،نگاه کنه دیگه.
هوزان پیچ و خم روح من تو دستاش بود،بیشتر از خودم حتی
یادمه یه بار استاد ادبیاتمون میگفت:اگه یه نفرو بخاطر چشم و ابروش یا قدوبالاش دوست داشتین بدونید زدید به بیراهه و چند وقت دیگه از سرتون میافته. اما اگه یه نفرو بخاطر شخصیتش دوست داشتین تا لحظه ای که اشهدتون رو واسه مرگ بگین تو جان و دلتون نشسته و ازش گریزی نیست.
از هوزان گریزی نبود... با تمام شکاف های عمیق طبقاتی و فرهنگی بینمون ازش گریزی نبود...
#محیا_زند
۲.۵k
۱۴ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.