آیا شما بر این باورید که زیبایید یکبار آزمایشی را دیدم ک

آیا شما بر این باورید که زیبایید؟ یکبار آزمایشی را دیدم که در آن مردم در مقابل دو در قرار میگرفتند. روی یکی از آنها "من زیبا هستم" و روی دیگری "من زیبا نیستم" نوشته شده بود، و از افراد درخواست شد که دری را که میخواهند وارد آن شوند انتخاب کنند.

اگر شما یکی از آن افراد بودید، فکر میکنید چکار میکردید؟ دلیل اینکه این داستان را مطرح میکنم این است که میخواهم داستان عشق مربوط به Smeraldo را بیان کنم.

داستان Smeraldo به حدود قرنهای ۱۵ تا ۱۶ برمیگردد و در یک روستا در شمال ایتالیا آغاز میشود. این روستا که اسمش "La Città di smeraldo" بود یک قلعه کوچک داشت. در این قلعه مردی با ظاهر بسیار زشت زندگی میکرد.

جزئیات مشخصی از این مرد وجود ندارد. گفته شده که او یک بچه نامشروع ازDuke ، یک خانواده با نفوذ و قدرتمند از Florence بوده. که Duke عاشق دختر باغبان شده و یک بچه‌ی نامشروع به دنیا میاورند و مادر آن مرد (دختر باغبان) موقع به دنیا آوردنش به دلیل خونریزی زیاد، میمیرد و همسر Duke و بچه های دیگرش سعی میکنند که آن مرد را بکشند. سپس Duke او را به جایی میفرستد که در آن قایم شود.

شایعات زیادی وجود دارند ولی هیچ کدام از آن ها مشخص نشده اند که واقعی اند یا نه.

مرد زندگی تنهایی با مخفی شدن در یک دنیای متروکه داشت. چون او نفرت و انتقاد زیادی از هنگام تولدش و در زمان رشدش دریافت کرده بود، قلبش را به روی هیچکس باز نکرد.و اگر‌کسی سعی میکرد به او نزدیک شود، عصبانی میشد و خودش را پنهان میکرد. تنها شادیش در زندگی کاشتن گل در باغچه‌اش بود.

روزی یک زن نزدیک قلعه‌ی مرد ظاهر شد. این زن که لباسهای کهنه پوشیده بود، پاهایش را بلند کرد، از روی حصار پرید، و گلها را دزدید. در ابتدا مرد عصبانی بود و کل شب را مواظب باغچه‌اش بود. ولی در لحظه‌ای که ، آن زن گل‌ها را برداشت و خارج شد، خوابش برد. وضعیت آن شب برای چند روز دیگر هم تکرار شد، سپس مرد وانمود میکرد که خوابش برده است و وقتی زن به باغچه می‌آمد او را تماشا میکرد. او یک حس کنجکاوی را در خودش پرورش داده بود. بدون آنکه خودش بداند، متوجه شد که منتظر زن میماند. یک روز او زن را دنبال کرد. در مکانی که زن را تا آن دنبال کرده بود، در حالیکه بدنش را با شنلی پوشانده بود، فهمید که زنِ فقیر و ضعیف گل‌ها را برای زندگی کردن میفروشد.
او میخواست به زن کمک کند. میخواست طریقه‌ی پرورش گل‌های زیبا را به او بیاموزد. ولی او نمیتوانست خودش را به زن نشان دهد. چون میدانست زن از او خواهد ترسید، و واضح بود که زن ظاهر زشت او را دوست نخواهد داشت. بنابراین تنها کاری که میتوانست انجام دهد ادامه دادن به کاشتن و پرورش دادن گل‌ها بود که زن بتواند برگردد.

مرد تصمیم گرفت گلی را خلق کند که در جهان وجود نداشته است. او شروع به ساختن گلی کرد که زن بتواند آنرا با قیمت بالایی بفروشد. مرد داخل قلعه خود ماند و شروع به ساختن گل کرد. بعد از شکست‌های زیاد، مرد گلی را ساخت که در جهان وجود نداشت، و باغچه‌اش را پر از این گل کرد.

بعد از زمانی، زن دیگر ظاهر نشد. اهمیتی نداشت که مرد چقدر منتظر او ماند، زن به باغچه نیامد. مرد با نگرانی به طرف روستا رفت در حالیکه چهره‌اش را پوشانده بود. ولی زن قبلا مرده بود.

این داستان با smeraldo گره خورد.
اینکه این اتفاقات واقعا اتفاق می افتند یا اشخاص بعد از دیدن گل ها این داستان ها را می سازند ، هنوز مشخص نیست.

ولی من هر وقت smeraldo را می‌بینم درباره ی این داستان فکر می‌کنم و افکار متفاوتی دارم.‌اگر مرد شجاعتش را جمع کرده‌‌بود و چهره‌اش را نشان‌ داده‌بود و حقیقتش را نمایان کرده‌بود ، چه اتفاقی می‌افتاد؟

البته ممکن بود زن از ترس فرار کند یا عصبانی شود.به خاطر همین است که شجاعت داشتن چیز آسانی نیست.‌ من برای گفتن حقیقت تجربه ی مشابهی داشته ام.

این موضوع درباره‌ی دوستی است که در آخرین پستم درباره‌ی او گفتم که او را در کنفرانس کارت بازی دیدم. در حقیقت من در عشقی یک طرفه با این دوست بودم.
این دوست بسیار باهوش ، شاد و روشن فکر بود. وقتی اخباری پیرامون smeraldo شنیدیم ، شروع به کشف و پس از آن صحبت درباره ی گل کردیم .
ما قول دادیم با هم به "La Città di smeraldo" برویم.

به نظر می‌رسید دوستم کاملا نسبت به من بی علاقه نیست. به خاطر اینکه میگفت می‌خواهد مطمئن شود که با هم به آنجا می‌رویم. من هنوز درباره‌ی اتفاقات آن روز‌ها تا به امروز فکر می‌کنم ، بیان پر از کنجکاوی و آینده نگری آن دختر، قدم های کوتاه و سریعش به سمت من در حالیکه کوله پشتی بزرگی بر پشتش می‌انداخت، روزی که با هیجان به یکدیگر قول دادیم، رزرو پرواز هایمان و بحث درباره‌ی برنامه هایمان.

برای من آنها لحظاتی هستند که هرگز نمی‌توانم فراموششان کنم.‌ زخم هایی هستند که هیچ و
دیدگاه ها (۱۴)

تولدت مبارک باشه هلنا جان! زندگی بی سختی یچیزیش کمه.سختی ها ...

اگه میخوای خوشحال باشی، پس از حقیقت نترس و اون رو بی محابا ب...

آپدیت توییتر KISS FM مین یونگی

واقعیت این است مردی که دلش را بین دو زن پخش میکند مردی نیست ...

black flower(p,267)

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط