جان پدر! تو جلوه خوبان ندیده ای؟
جان پدر! تو جلوه خوبان ندیدهای؟
روی چو ماه و زلف پریشان ندیدهای؟
ننشستهای به گوشهای از درد عاشقی؟
آن دم ز در رسیدن جانان ندیدهای؟
خیال میکرد پدرش این چیزها را نمیفهمد و ندیده پدرش گفت :
جان پسر! تو سفره بی نان ندیدهای
جنگ عیال و گریه طفلان ندیدهای
ننشستهای به گوشهای از درد قرض خوار
آنگه ز در رسیدن مهمان ندیدهای
روی چو ماه و زلف پریشان ندیدهای؟
ننشستهای به گوشهای از درد عاشقی؟
آن دم ز در رسیدن جانان ندیدهای؟
خیال میکرد پدرش این چیزها را نمیفهمد و ندیده پدرش گفت :
جان پسر! تو سفره بی نان ندیدهای
جنگ عیال و گریه طفلان ندیدهای
ننشستهای به گوشهای از درد قرض خوار
آنگه ز در رسیدن مهمان ندیدهای
۲۱۱
۰۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.