بچه که بودم خیلی لواشک آلو دوست داشتم
بچه که بودم خیلی لواشک آلو دوست داشتم
برای همین تابستون که می شد
مادرم لواشک آلو واسم درست میکرد
منم همیشه یه گوشه وایمیستادم و نگاه میکردم
سخت ترین مرحله مرحله ی خشک شدن لواشک بود
لواشک رو می ریختیم تو سینی و میذاشتیم
بالکن تا زیر آفتاب خشک بشه خیلی انتظار سختی بود
همش وسوسه میشدم ناخنک بزنم ولی چاره ای نبود
بعضی وقتا برای خواسته ی دلت باید صبر کنی صبر کردم
تا اینکه بالاخره لواشک آماده شد
و یه تیکه کوچیکش رو گذاشتم گوشه ی لپم تا آب بشه
لواشک اون سال بی نهایت خوشمزه شده بود
نمیدونم برای آلو قرمز های گوشتی و خوش طعمش بود
یا نمک و گلپرش اندازه بود هر چی بود آنقدر فوق العاده بود
که دلم نمی خواست تموم بشه برای همین بر عکس همیشه
حیفم میومد لواشک بخورم میترسیدم زود تموم شه
تا اینکه یه روز واسمون مهمون اومد تو اون شلوغی
تا به خودم اومدم دیدم بچه های مهمونمون رفتن سراغ لواشکای من
لواشکی که خودم حیفم میومد بخورم حالا گوشه ی لپ اونا بود
و صدای ملچ ملوچشون تو گوشم میپیچید
هیچی از اون لواشکا باقی نموند دیگه فصل آلو قرمز هم گذشته بود
و آلویی نبود که بشه باهاش لواشک درست کرد
من لواشک خیلی دوست داشتم ولی سهمم از این دوست داشتن
دیدنش گوشه ی لپ یکی دیگه بود
تو زندگی وقتی دلت چیزی رو میخواد
نباید دست دست کنی باید از دوست داشتنت لذت ببری
چون درست وقتی که حواست نیست کسی میره
سراغش و همه ی سهم تو میشه تماشا کردن و حسرت خوردن.
برای همین تابستون که می شد
مادرم لواشک آلو واسم درست میکرد
منم همیشه یه گوشه وایمیستادم و نگاه میکردم
سخت ترین مرحله مرحله ی خشک شدن لواشک بود
لواشک رو می ریختیم تو سینی و میذاشتیم
بالکن تا زیر آفتاب خشک بشه خیلی انتظار سختی بود
همش وسوسه میشدم ناخنک بزنم ولی چاره ای نبود
بعضی وقتا برای خواسته ی دلت باید صبر کنی صبر کردم
تا اینکه بالاخره لواشک آماده شد
و یه تیکه کوچیکش رو گذاشتم گوشه ی لپم تا آب بشه
لواشک اون سال بی نهایت خوشمزه شده بود
نمیدونم برای آلو قرمز های گوشتی و خوش طعمش بود
یا نمک و گلپرش اندازه بود هر چی بود آنقدر فوق العاده بود
که دلم نمی خواست تموم بشه برای همین بر عکس همیشه
حیفم میومد لواشک بخورم میترسیدم زود تموم شه
تا اینکه یه روز واسمون مهمون اومد تو اون شلوغی
تا به خودم اومدم دیدم بچه های مهمونمون رفتن سراغ لواشکای من
لواشکی که خودم حیفم میومد بخورم حالا گوشه ی لپ اونا بود
و صدای ملچ ملوچشون تو گوشم میپیچید
هیچی از اون لواشکا باقی نموند دیگه فصل آلو قرمز هم گذشته بود
و آلویی نبود که بشه باهاش لواشک درست کرد
من لواشک خیلی دوست داشتم ولی سهمم از این دوست داشتن
دیدنش گوشه ی لپ یکی دیگه بود
تو زندگی وقتی دلت چیزی رو میخواد
نباید دست دست کنی باید از دوست داشتنت لذت ببری
چون درست وقتی که حواست نیست کسی میره
سراغش و همه ی سهم تو میشه تماشا کردن و حسرت خوردن.
۱۴۷.۷k
۰۷ خرداد ۱۴۰۱