گاهی ادای رفتن در می آوری، فقط خودت می دانی که چمدانت خال
گاهی ادای رفتن در میآوری، فقط خودت میدانی که چمدانت خالیست و پایت نای رفتن و دلت قصد کندن ندارد. ادای رفتن در می آوری بلکه دستی از آستین درآید و دودستی بازویت را بچسبد.
چشمی اشک آلود زل بزند توی چشمانت و بگوید بمان! و تو چقدر به شنیدنش محتاجی...
گاهی ادای رفتنی ها را در می آوری بلکه به خودت ثابت کنی کسی خواهان ماندنت هست هنوز
و وای از وقتی که نباشد کسی...
با چمدان خالی و پای بی اراده و دل جامانده کجا میشود رفت؟ کجا..؟
---
«هستی دارایی»
چشمی اشک آلود زل بزند توی چشمانت و بگوید بمان! و تو چقدر به شنیدنش محتاجی...
گاهی ادای رفتنی ها را در می آوری بلکه به خودت ثابت کنی کسی خواهان ماندنت هست هنوز
و وای از وقتی که نباشد کسی...
با چمدان خالی و پای بی اراده و دل جامانده کجا میشود رفت؟ کجا..؟
---
«هستی دارایی»
۴۳۶
۰۷ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.