گاهی ادای رفتن در میآوری فقط خودت میدانی که چمدانت خال

گاهی ادای رفتن در می‌آوری، فقط خودت می‌دانی که چمدانت خالیست و پایت نای رفتن و دلت قصد کندن ندارد. ادای رفتن در می آوری بلکه دستی از آستین درآید و دودستی بازویت را بچسبد.
چشمی اشک آلود زل بزند توی چشمانت و بگوید بمان! و تو چقدر به شنیدنش محتاجی...
گاهی ادای رفتنی ها را در می آوری بلکه به خودت ثابت کنی کسی خواهان ماندنت هست هنوز
و وای از وقتی که نباشد کسی...
با چمدان خالی و پای بی اراده و دل جامانده کجا می‌شود رفت؟ کجا..؟
---
«هستی دارایی» ‌ ‌ ‌
دیدگاه ها (۱)

من از که گویم غیر تو؟! در هر چه می‌بینم تویی!در عین بی تکرار...

توخواستنی‌تریننتوانستم منی...!---«ندا عبدی»

بس حلقه زدم بر درو حرفی نشنیدم...من هیچ‌کسم? یا که دراین خان...

اینگونه که تو دستانم را رها کردی،یا نمی‌دانی سقوط چیست!یا نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط