فیک کوکی
فیک کوکی
گودال سیاه
پارت۸
از زبون ا.. ت
لعنتی نمیدونم چند ساعت بود که اینجا بودمیه اتاق متوسط با تخت و اینه و کمد و اکثر وسایل طوسی یا سفید بودن در کل اتاق ساده ای بود هرچند من مثل نرغ سرکنده فقط کل اتاق و متراژ میکردم از بس هر چی سرو صدا کردم کسی جواب گو نبود اصلا واسه چی اینجا بودم چرا دزدیدنم کاش به راننده اعتماد نمیکردم هر چی بود سر اون بطری اب بود لعنتی لعنتییییی
۴ساعت بعد
بیحال روی تخت وسط، اتاق افتاده بودم جون نداشتم بلند بشم و حتی سرو صدا کنم و همه اینا به خاطر کم خونی شدیدی بود که داشتم و حتی قرصامو نتونستم بخورم چشمام سیاهی میرفت و همش ته معدم انگار میخ میکشیدن
تو همین حال بودم که یهو صدای چرخش کلید رو شنیدم ودر باز شد و کسی داخل اومد صدای دوباره بسته شدن در همراه قفل کردن دوباره در رو هم همواره شنیدم یکی داشت نزدیکم میشد اروم لای پلکام رو باز کردم و سعی کردم بلند شم کمی به طرف در چرخیدم و با دیدن کسی که بهم نزدیک میشد هر لحضه قلبم بعدتر میکوبید حالا اونقدر نزدیکم شده بود که هرم نفسهاش به صورتم میخور یه مرد قد بلند و عضله دار
کوکی: سلام عزیزم من کوکم خوش اومدی به دنیای اسارتم
و لبخند ترسناکی زد
دروغ بود اگه میگفتم ازش نمیترسم واقا شبیه یه ادم روانی بود خدای من
باچشمای بیحال و ترسون زل زدم بهش که گفت
کوکی: اوووو حالتم که بد شده دوست داری چی ازم. بپرسی بپرس جواب میدم
تا خواستم دهن باز کنم خودش گفت
آاااااا حتما برات سوال شده چرا اوردمت اینجا نه
و با بسته شدن دهن من یه بشکن زد و گفت چون قراره با رایان بجنگم و تو برق برنده من باید کمکم کنی
میخوای بدونی چطوری الان بهت میگم نصف شرکت و که به نام تو هست به نام من میکنی به همین راحتی دلم نمیخواد به زور متصل شم پس یه کاری کن هردمون سالم بمونیم
متعحب و حیران از حرف هاش بهش خیره شدم من عمرن همچین کاری کنم
پایان
بگین ببینم چطور بود 😍😍
ا.. ت: م.. م.. من عم.. عمران هم.... هم... همچین کاری ک. نم
م.. ن بهش خیا.. نت نم..ی.. کنم
کوکی: بسیاز خوب پس میخوای لج کنی منم بلدم رامت کنم کوچولو
و یه پوزخند زد
و گفت چطوره از الان شروع کنیم مثل اینکه مال خودم شی
اول منظورش رو نفهمیدم ولی بعد با شتاب برگشتم سمتش و ترسون زل زدم بهش
گودال سیاه
پارت۸
از زبون ا.. ت
لعنتی نمیدونم چند ساعت بود که اینجا بودمیه اتاق متوسط با تخت و اینه و کمد و اکثر وسایل طوسی یا سفید بودن در کل اتاق ساده ای بود هرچند من مثل نرغ سرکنده فقط کل اتاق و متراژ میکردم از بس هر چی سرو صدا کردم کسی جواب گو نبود اصلا واسه چی اینجا بودم چرا دزدیدنم کاش به راننده اعتماد نمیکردم هر چی بود سر اون بطری اب بود لعنتی لعنتییییی
۴ساعت بعد
بیحال روی تخت وسط، اتاق افتاده بودم جون نداشتم بلند بشم و حتی سرو صدا کنم و همه اینا به خاطر کم خونی شدیدی بود که داشتم و حتی قرصامو نتونستم بخورم چشمام سیاهی میرفت و همش ته معدم انگار میخ میکشیدن
تو همین حال بودم که یهو صدای چرخش کلید رو شنیدم ودر باز شد و کسی داخل اومد صدای دوباره بسته شدن در همراه قفل کردن دوباره در رو هم همواره شنیدم یکی داشت نزدیکم میشد اروم لای پلکام رو باز کردم و سعی کردم بلند شم کمی به طرف در چرخیدم و با دیدن کسی که بهم نزدیک میشد هر لحضه قلبم بعدتر میکوبید حالا اونقدر نزدیکم شده بود که هرم نفسهاش به صورتم میخور یه مرد قد بلند و عضله دار
کوکی: سلام عزیزم من کوکم خوش اومدی به دنیای اسارتم
و لبخند ترسناکی زد
دروغ بود اگه میگفتم ازش نمیترسم واقا شبیه یه ادم روانی بود خدای من
باچشمای بیحال و ترسون زل زدم بهش که گفت
کوکی: اوووو حالتم که بد شده دوست داری چی ازم. بپرسی بپرس جواب میدم
تا خواستم دهن باز کنم خودش گفت
آاااااا حتما برات سوال شده چرا اوردمت اینجا نه
و با بسته شدن دهن من یه بشکن زد و گفت چون قراره با رایان بجنگم و تو برق برنده من باید کمکم کنی
میخوای بدونی چطوری الان بهت میگم نصف شرکت و که به نام تو هست به نام من میکنی به همین راحتی دلم نمیخواد به زور متصل شم پس یه کاری کن هردمون سالم بمونیم
متعحب و حیران از حرف هاش بهش خیره شدم من عمرن همچین کاری کنم
پایان
بگین ببینم چطور بود 😍😍
ا.. ت: م.. م.. من عم.. عمران هم.... هم... همچین کاری ک. نم
م.. ن بهش خیا.. نت نم..ی.. کنم
کوکی: بسیاز خوب پس میخوای لج کنی منم بلدم رامت کنم کوچولو
و یه پوزخند زد
و گفت چطوره از الان شروع کنیم مثل اینکه مال خودم شی
اول منظورش رو نفهمیدم ولی بعد با شتاب برگشتم سمتش و ترسون زل زدم بهش
۵.۱k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲