تو نبودی و به پاهای خدا افتادم

تو نبودی و به پاهای خدا افتادم
دست بی رحم ترین ثانیه ها افتادم
.
تو نبودی و تبِ فاصله ها پیرم کرد
عاشقِ شعر شدم، شعر زمینگیرم کرد
.
مثنوی کردمت و شکر به جا آوردم
توی هر بیت فقط اسم تورا آوردم
.
آرزو کردمت و بغض نوشتم حالا
پای تو آب شده خشت به خشتم، حالا
.
قدِ یک خاطره گهگاه کنارم بِنِشین
نه عزیزم! خبری نیست، از آن دور ببین
.
گریه ی مرد غریب َست، ولی حادثه نیست
غرق رویای خودش بود، غریبانه گریست
. #کاظم_بهمنی
دیدگاه ها (۵)

او از عشق تو خبر داد و بغضم ترکیدگوشی از دست من افتاد و بغضم...

راستش ما سرِ جمعه کلاه میگذاشتیم!و از همان دمِ صبح مینشستیم ...

" فرورفتگی‌های روی دیوار "سرم را از صفحه گوشی‌ بالا می‌گیرم ...

کنار تیرِ چراغ برق، زیر شاخه های درخت بیدی که از خانه ای قدی...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط