گفت خوش به حالت

گفت: خوش به حالت
گفتم: چرا ...؟
گفت: عقل نداری راحتی
خندیدیم ...

نگاش کردم
گفتم: راس میگی
خندید، گفت: خُل
گفتم: خل نبودم که الان پیش تو نبودم
گفت: اذیتت میکنم ...؟
گفتم: نه، تو زندگیمی
جواب نداد، گفت: مرسی
گفتم: پس من چی ...؟
خودشو جمع و جور کرد
گفت: یه دوست خوب
نگاش کردم، سرشو پایین انداخت

گفتم: بیخیال! چایی یا بستنی ...؟
گفت: کلاسم دیر شده
گفتم: میشه بمونی ...؟
گفت: منتظرمن
اشکم سر خورد افتاد روی دسته ی کیفش
کیفشو برداشت ...

گفتم: بعد کلاست یه چایی مهمون من
گفت: منتظرم نباش
گفتم: ینی تنها برم ...؟
گفت: عادت میکنی ...!
راه افتاد ...
رفتنش توی چشام میلرزید
داد زدم مطمئنی ...؟
روشو برگردوند
گفت: میبخشیم ...؟
گفتم: یعنی چی ...؟
گفت: عادت میکنی ...

میدونی
بعد اون روز
تنهایی قدم میزنم
تنهایی چایی میخورم
بیشتر مینویسم
راستش فکر کنم بخشیدمت
ولی هیچ وقت عادت نکردم ...

#علیرضا_فراهانی
#deep_feeling
دیدگاه ها (۵)

به این ته سیگارهاآهنگ های غمگین همیشگیچای سرد شده و چشمهایی ...

بیشتر ما، همه‌ی عمر مثل وزغ زندگی می‌کنیم. آرام و با مهارت م...

زن ها دو بار می شکنند یکبار وقتی مردی را می بوسند ولی بوسیده...

هرگز کتابی به کسی امانت ندهید، چون به شما برگردانده نمی‌شود،...

#رویای #جوانی#پارت_۸خیلی خوشحال بودم که یکی دیگه تو گروهمون ...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور ( پارت ۵)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط