عشق ابدی پارت رمان عشق ابدی این پارت از زبون لی
#عشق ابدی ***پارت 19 رمان عشق ابدی **(این پارت از زبون لیلی هست.)مامان وبابام 2 روزه که از تبریز اومدن.منم توی اتاقم بودم و مثل همیشه داشتم اهنگ گوش میدادم.تصمیم گرفتم برم توی حیاط و هوا بخورم.گوشیم رو برداشتم و رفتم توی حیاط.اردیبهشت بود و همه جا بوی شکوفه می داد.همه چی خیلی قشنگ و دلپذیر بودولی من با هیچ چیری حالم خوب نمیشد.یه نفس عمیق کشیدم و چشمامو بستم .دوباره خاطره ها اومدن توی ذهنم .1ساعت توی حیاط نشستم و رفتم توی خونه.مامانم اومد کنارم نشست و گفت _لیلی میخوام یه چیزی بهت بگم.فقط قول بده که عصبانی نشی.یکی از دوستای بابات زنگ زده و اجازه گرفته که بیان برای پسرش خواستگاری.بابات برای فردا شب قرار گذاشته باهاشون.ببین دخترم ما میدونیم که تو شرایط مناسبی نداری و مجبورت نمیکنیم که ازدواج نکنی.ولی حداقل بزار بیان و جواب منفی رو از خودت بشنون.اشک از چشمام چکید.مگه میتونستم به پسر دیگه ای به جز سعید نگاه کنم.مامان راست میگفت باید جواب منفی رو از زبون خودم می بشنون تا حسابی ادب بشن و درس عبرتی بشه برای بقیه ی کسایی که میخوان بیان خواستگاری من .همه باید بفهمن که هیچ پسری به جز سعید برام ارزش نداره._باشه مامان بگو بیان.مامانم لبخند زد و منم رفتم توی اتاق .یهو صدای حسین و پندار اومد.پندار در اتاقم رو باز کرد و اومد توی اتاق .محکم بغلم کرد و گفت _سلام خواهری چقدر دلم برات تنگ شده بود ._سلام .خداروشکر که سالم رسیدین از سفر داداشی.صورتم رو بوسید و بعدشم حسین اومد و کلی بغلم کرد و مسخره بازی دراورد ولی من نمیتونستم بخندم.اصلا توی این یکسال یادم رفته بود که خنده یعنی چی.روزها به سرعت سپری میشد و بالاخره روز خواستگاری رسید.قرار بود ساعت 8 بیان .به ساعت نگاه کردم.هنوز ساعت 6 بود.رفتم یه دوش سریع گرفتم و اومدم بیرون.نشستم جلوی اینه و به عکس سعید که جلوی اینه گذاشته بودم خیره شدم و با بغض گفتم _چقدر جات خالیه بهترینم.بلند شدم تا حاضر بشم.یه لباس قرمز و مشکی پوشیدم و روسری ساده مشکیم رو یه طرفه بستم .اشکام رو پاک کردم تا مامانم نبینه._ یهو اومد توی اتاق و گفت _دخترم بیا بریم پایین که الان میان.رفتم پایین .صدای زنگ اومد و همزمان منم بغض کردم..رفتم توی اشپزخونه و روی صندلی نشستم.مامان و بابا باهاشون سلام و احوالپرسی کردن.مامانم با لبخند اومد توی اشپزخونه و گفت _هر وقت گفتم چایی رو بیار .سرمو تکون دادم.بعد از نیم ساعت مامانم گفت _لیلی جان دخترم چایی رو بیار.سینی رو برداشتم و رسیدم جلوی مهمونا یه دفعه با شنیدن صدای یه نفر که داشت با پندار حرف میزد میخکوب شدم.قلبم داشت وایمیستاد .سرمو اوردم بالا .خدایا من دارم خواب میبینم یا واقعیه ؟بهش نگاه کردم و بهم لبخند زد.شروع کردم به تعارف کردن چایی .به مامانش که رسیدم گفت _وااای هزار ماشالله چه عروس خوشگلی داره نصیبم میشه.و یهو خواهرش گفت _و یه زن داداش خوشگل هم داره نصیب من میشه.لبخند زدم . بالاخره رسیدم به خودش.دستام میلرزید .چایی رو برداشت و با لبخند تشکرکرد.خانواده ها گفتن که بهتره بریم و صحبت کنیم.رفتیم توی اتاق و در اتاق رو بستم.نشستیم روی تخت. دوتاییمون گریه میکردیم.سرمو انداختم پایین .سرمو با دستش آورد بالا و گفت _سرتو بیار بالا .یکساله از دیدنت صورتت محروم شدم توی این یک سال به اندازه 10 سال پیر شدم . حالامیخوام یه دل سیر نگات کنم .پس سرتو ننداز پایین.بهم نگاه کن.با بغض گفتم _تو فکر میکنی برای من این یکسال اسون بود؟بدون تو هیچی معنا نداره.وقتی دیدمت دلم میخواست از خوشحالی داد بزنم.اشکامو پاک کرد و گفت_گریه نکن.طاقت ندارم دیگه اشکاتو ببینم .حالا دیگه همه چی تموم شد .بالاخره همه ی فامیل ارمیتا رو شناختن و کلی از اینکه منو اذیت کردن پشیمون شدن.دیگه همه ی سختی هامون تموم شد .حالا دیگه من با خانوادم اومدم تا این دختر خوشگل رو از مامان و باباش خواستگاری کنم.خندیدم و دستاشو گرفتم.بعد از چند دقیقه برای اینکه اذیتش کنم گفتم _تو از کجا میدونی جواب من مثبته ؟خندید و گفت _بله ؟مگه قراره منفی باشه.؟شونه هامو انداختم بالا و گفتم _به هر حال من باید درباره ی شما تحقیقات کنم جناب معروف.ولی بهتره خودتون رو معطل نکنین.فکر نکنم جوابم مثبت باشه.دستامومحکم گرفت و با خنده گفت _عه اینجوریه؟شما خیلی غلط میکنی جواب منفی بدی به زور جواب مثبت میگیرم .هردومون خندیدم.توی این یکسال خندیدن رو فراموش کرده بودیم ولی حالا کنار همیم و با هم میخندیم.رفتیم پایین.مامان سعید گفت _خب عزیزم چی شد ؟عروس ما میشی یا نه؟با خجالت سرمو انداخت پایین که خواهرش گفت _سکوت علامت رضاست پس عروس خانوم شیرینی رو بهمون بده که دهنمون رو شیرین کنیم.رفتم طرف میز و شیرینی رو برداشتم و همه برام دست زدن.بعد از اینکه شیرینی رو تعارف کردم مامان سعید گفت_خب ب
- ۱۱.۲k
- ۰۸ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط