با من بگو تا کیستی مهری بگو ماهی بگو

با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو
خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو
راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن
دیگر بگو از جان من, جانا چه می‌خواهی؟ بگو
گیرم نمی‌گیری دگر, زآشفته ی عشقت خبر
بر حال من گاهی نگر, با من سخن گاهی بگو
ای گل پی هر خس مرو, در خلوت هر کس مرو
گویی که دانم, پس مرو، گر آگه از راهی بگو
غمخوار دل ای مه نیی, از درد من آگه نیی
ولله نیی, بالله نیی, از دردم آگاهی بگو ؟
بر خلوت دل سرزده یک شب درآ ساغر زده
آخر نگویی سرزده, از من چه کوتاهی بگو؟
من عاشق تنهایی‌ام سرگشته شیدایی‌ام
دیوانه‌ای رسوایی‌ام, تو هرچه می‌خواهی بگو


"مهرداد اوستا"
دیدگاه ها (۱۱)

سر تا پایم را خلاصه کنند می شوم "مشتی خاک" که ممکن است "خشتی...

گیسوانت زیر باران، عطــر گندم‌زار... فکــرش را بکن! با تو آد...

خدا گوید:تو ای زیباتر از خورشید زیبایم،تو ای والاترین مهمان ...

بیا که آینه ی روزگار ، زنگاری است بیا که زخم زبان های دوستان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط