عماد

عماد💚
سرم داشت میترکید مونده بودم چیکا کنم
_باید سقطش کنی
_من اینکارو نمیکنم اگ حاضر نشی باهام ازدواج مجبورم لوت بدم ب پلیس
_ب چ جرمی اونوقت
_پخش داروهای قاچاق اگ دوس داری آب خنک بخوری تا اخر عمرت من الان بچه رو سقط میکنم و بیخیال ازدواج میشم
بهش فک کن و خبرم کن
مونده بودم چیکا کنم باور نمیشد توی اون بسته ها علاوه بر لباس داروی قاچاقم بوده و من ازس بیخبر بودم پس این همه ثروت این همه پول از راه درستی نبوده باورم نمیشد بیخبر از همه جا پام ب چنین موضوعی باز شده
راهی نداشتم چون قبول ازدواج چون اگ قبول نمیکردم کی میخاست بالای سر خونودام باشه بالای سر خواهرام مادر مریضم
بعد چند روز بهش زنگ زدم و گفتم قبوله ازدواج میکنیم و فقط شرط دارم باید این کار قاچاق اینجور چیزا رو بذاری کنار و برای بچت مادری کنی اونم قبول کرد #سرگذشت #رمان #داستان
دیدگاه ها (۳)

عماد💜 قسمت اخرنظر یادتون نرهاما در ازاش حق طلاق رو بهش دادم...

سال 98ب کجا چنین شتابان ❤ ️

عماد💙 همون شب برای همیشه ترکش کردم و میگفتم چند روزی بگذره م...

خب نظر یادتون نره.......عماد💜 یکسالی تقریبا گذشت و من حساب ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط