عماد

عماد💙
همون شب برای همیشه ترکش کردم و میگفتم چند روزی بگذره منو فراموش میکنه... چند هفته ای میگذشت دائم به گوشیم اس و زنگ میزد و التماس می‌کرد اما ی باره ناپدید خوشحال بودم ک فراموشم کرده...
منم یه مغازه خیلی کوچیک لباسی فروشی زدم و به کار چسبیده بودم و تصمیم گرفته بودم ک دوماد بشم همه چی داشت به خوبی پیش میرفت ک دوباره سر و کله الی بعد تقریبا یک ماه و نیم پیدا شد و اصرار داشت منو ببینه و میگفت کار مهمی داره منو بالاخره مجبور شدم و توی پارکی باهاش قرار داشتم
_چی شده الی ما از هم جدا شدیم
_باید با هم ازدواج کنیم
_چی میگی تو دلت خوشه ها... تو همسن مادر منی من 22 سالمه اما تو 38 سالته میفهمی چی میگی دختر 18 ساله ک نیستی اینقد بی منطق نباش لطفا
_الان فهمیدی هم سن مامانتم زمانی ک واست خرج میکردم زمانی که باهام دوستی کردی فک نمی‌کردی همسن مامانتم
_اون موقع بچه بودم خام بودم الان فهمیدم ک اشتباس
_ببین من با مامانت فرق دارم من الان از تو حامله ام و مجبوری باهام ازدواج کنی
شوک شده بودم باورم نمیشد اما وقتی برگه آزمایش رو دیدم فهمیدم ک واقعیت داره و دو ماهه حاملس #سرگذشت #رمان #داستان
دیدگاه ها (۱۹)

عماد💚 سرم داشت میترکید مونده بودم چیکا کنم_باید سقطش کنی_من...

عماد💜 قسمت اخرنظر یادتون نرهاما در ازاش حق طلاق رو بهش دادم...

خب نظر یادتون نره.......عماد💜 یکسالی تقریبا گذشت و من حساب ...

عماد💛 کم کم حس میکردم ک الی داره بهم علاقمند میشه اخه بیشتر ...

فرار من

بچه ها برای سناریو اسم انتخاب کردم🤣(چرا من؟)ات: منظورت چیه ،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط