از پنجره به پیادهروی مملو از جمعیت نگاه کرد

‏از پنجره به پیاده‌رویِ مملو از جمعیّت نگاه کرد.
گفت: می‌بینی، لباس‌هایی هستند که راه می‌روند،
دروغ می‌گویند،
عاشق می‌شوند،
می‌میرند...
کمتر لباسی آن بیرون است که درونش "انسان" وجود داشته باشد.
به‌راستی که این دنیا یک رختکنِ بزرگ است.

👤 #رومن_گاری
دیدگاه ها (۴)

گفت:همه آدما مثل هم نیستنهمه ی جور دل نمیبندنبعضیا چشاشوناز ...

#جانادلم ببردی در قعرِ #جان نشستیمن بر کنار رفتم #توو در میا...

نفسم میگیرد؛ که "هوا" هم اینجا، زندانی‌ست..![هوشنگ ابتهاج]

فارغان را چه خبر از #دِلِ بی حوصله ام ...

چپتر ۳ _ خیانتسکوتی سنگین روی اتاق افتاده بود. آن قدر سنگین ...

ازمایشگاه سرد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط