Love without trust
Love without trust
پارت۸
ویو لینو
چرا این حرف زدم؟! اون چه سریع قبول کرد، الان چی بگم بشه اون دروغ بگم که نمیشه بهش اعتماد ندارم که حرف از خودم بهش بگم.
لینو: خب تو اول بگو از خودت.
هان : اممم.... خب من... چیزه...نمیشه تو اول بگی؟
لینو : من میخواستم تو اول بگی.
هان : خب باشه . من یه ادم فرار از اشتباه یکی دیگه ام توی کلی زندگیم فقط یه نفر کمکم کرده که اونم مرده.
زندگی سختی ولی انگار اون نفر براش مهم چون خیلی بغض کرد.
هان : نوبت تو عه.
لینو : ای تو چیزی نگفتی!!
هان : فعلا تا تو نگی من بیشتر نمیگم.
لینو : باشه، خب من یه پسر پولدارم که افراد دورش به جز دورغ گفتن و خیانت چیزی در حقش نکردن.
هان : مثل بابام، (باگریه) اگه نبود مامانم..... نمیمرد.
میخواستم بپرسم مگه چی شده که دیدم گریه میکنه بغلش کردم تا اروم شه.
لینو : حتما الان مامانت جاش عالیه. گریه نکن.
هان : ممنونم لینو.
( ۱۵دقیقه بعد)
و یو هان
با صدا بالا اومدن دونفر از خواب بیدار شدم. دیدم توی بغل لینو خوابیدم. خجالت کشیدم و خواستم از اغوشت بیام بیرون که لینو محکم تر بغلم کرد؛ دیگه عصبی شدم حلش دادم و لینو از خودم جدا کردم.
لینو : وحشی چته؟!
هان : خب ولم نمیکردی. بابا و مامانت اومدن.
لینو : باشه الان میرم. زنگ زدم بیا باشه؟
هان : باشه.
شدم حلش دادم و لینو از خودم جدا کردم.
لینو : وحشی چته؟!
هان : خب ولم نمیکردی. بابا و مامانت اومدن.
لینو : باشه الان میرم. زنگ زدم بیا باشه؟
هان : باشه.
پارت۸
ویو لینو
چرا این حرف زدم؟! اون چه سریع قبول کرد، الان چی بگم بشه اون دروغ بگم که نمیشه بهش اعتماد ندارم که حرف از خودم بهش بگم.
لینو: خب تو اول بگو از خودت.
هان : اممم.... خب من... چیزه...نمیشه تو اول بگی؟
لینو : من میخواستم تو اول بگی.
هان : خب باشه . من یه ادم فرار از اشتباه یکی دیگه ام توی کلی زندگیم فقط یه نفر کمکم کرده که اونم مرده.
زندگی سختی ولی انگار اون نفر براش مهم چون خیلی بغض کرد.
هان : نوبت تو عه.
لینو : ای تو چیزی نگفتی!!
هان : فعلا تا تو نگی من بیشتر نمیگم.
لینو : باشه، خب من یه پسر پولدارم که افراد دورش به جز دورغ گفتن و خیانت چیزی در حقش نکردن.
هان : مثل بابام، (باگریه) اگه نبود مامانم..... نمیمرد.
میخواستم بپرسم مگه چی شده که دیدم گریه میکنه بغلش کردم تا اروم شه.
لینو : حتما الان مامانت جاش عالیه. گریه نکن.
هان : ممنونم لینو.
( ۱۵دقیقه بعد)
و یو هان
با صدا بالا اومدن دونفر از خواب بیدار شدم. دیدم توی بغل لینو خوابیدم. خجالت کشیدم و خواستم از اغوشت بیام بیرون که لینو محکم تر بغلم کرد؛ دیگه عصبی شدم حلش دادم و لینو از خودم جدا کردم.
لینو : وحشی چته؟!
هان : خب ولم نمیکردی. بابا و مامانت اومدن.
لینو : باشه الان میرم. زنگ زدم بیا باشه؟
هان : باشه.
شدم حلش دادم و لینو از خودم جدا کردم.
لینو : وحشی چته؟!
هان : خب ولم نمیکردی. بابا و مامانت اومدن.
لینو : باشه الان میرم. زنگ زدم بیا باشه؟
هان : باشه.
۹.۲k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.