رمان حامی:)
رمان حامی:)
پاررت ۴م
این داستان واقعیت نداره
پس لطفا حاشیه درست نکنید💕
خب ما خلاصه به سمت تاکسی رفتیم
و گوشیه عسلو ازش گرفتیم
ولی عسل وقتی راننده تاکسی رو نگاه کرد استرس داشت و جا خورده بود
خیلی تعجب نکردم ولی
بعد سوار ماشین شدیم
عسل گفتش:
حامیم میشه من و تو تنهایی بریم کافه؟
حامیم:
باشه، علیرضا و فرید برسونم بعد بریم
عسل :
مرسی:)💕
خب ما علیرضا و فرید رو رسوندیم و رفتیم کافه
عسل:
میخواستم ی چیزی رو بهت بگم!
حامیم:
جانم بگو
عسل :
اون راننده تاکسی رو دیدی؟
حامیم :
خب؟؟؟؟؟
عسل:
اون بعد اینکه با تو رابطمو خراب کنم
اومد و واد زندگیم شد و حقیقتا دوس پسر
قبلیم هستش بخاطر همین من استرس داشتم و جا خورده بودم چون بهم گفته بود اگر ببینمت بیچاره میشی
ولی نمیدونم چجوری میخواد بدبختم کنه و خیلی واقعا استرس دارم ...
حامیم:
استرس نداشته باش
باهم دیگه درستش میکنیم
هر اتفاقی بیوفته من پیشتم:)
عسل:
واقعااا؟
حامیم:
بله 💕
عسل:
وایی مرسییییی💕
حامیم:
خب چی سفارش میدی؟
عسل:
هرچی خودت دوست داری رو برای منم سفارش بده
حامیم:
مطمعنی؟
-اره
پس اوکی
از زبان حامیم :
وقتی که داشتم میرفتم سفارش رو به گارسون بگم
یهو اون راننده تاکسی رو با دوست دختر قبلیم یعنی ( سارا) دیدم
با خودم گفتم بعدا به عسل میگم جریانشو
ولی بازم جا خوردم و گفتم حتما ی کاسه ای زیر نیم کاسس
ولی به راهم ادامه دادم و رفتم سفارش رو دادم
حامیم:
خب بالاخره سفارشو دادم
عسل:
چه خوب
راستی حامیم
یکی از دوستام ( باران )
داره میاد اینجا
حامیم:
چه خوب پس
عسل :
اره
خیلی خوبه
چندروز قبل این داستانا:
عسل رو به باران :
وای باران این دستبنده رو برای حامیم بخرم باهم دیگه ست کنیم؟
روش علامت ماه و خورشید داره حتما خوشش میاد
باران :
اره خیلی خوبه.....
این داستان ادامه دارد
پاررت ۴م
این داستان واقعیت نداره
پس لطفا حاشیه درست نکنید💕
خب ما خلاصه به سمت تاکسی رفتیم
و گوشیه عسلو ازش گرفتیم
ولی عسل وقتی راننده تاکسی رو نگاه کرد استرس داشت و جا خورده بود
خیلی تعجب نکردم ولی
بعد سوار ماشین شدیم
عسل گفتش:
حامیم میشه من و تو تنهایی بریم کافه؟
حامیم:
باشه، علیرضا و فرید برسونم بعد بریم
عسل :
مرسی:)💕
خب ما علیرضا و فرید رو رسوندیم و رفتیم کافه
عسل:
میخواستم ی چیزی رو بهت بگم!
حامیم:
جانم بگو
عسل :
اون راننده تاکسی رو دیدی؟
حامیم :
خب؟؟؟؟؟
عسل:
اون بعد اینکه با تو رابطمو خراب کنم
اومد و واد زندگیم شد و حقیقتا دوس پسر
قبلیم هستش بخاطر همین من استرس داشتم و جا خورده بودم چون بهم گفته بود اگر ببینمت بیچاره میشی
ولی نمیدونم چجوری میخواد بدبختم کنه و خیلی واقعا استرس دارم ...
حامیم:
استرس نداشته باش
باهم دیگه درستش میکنیم
هر اتفاقی بیوفته من پیشتم:)
عسل:
واقعااا؟
حامیم:
بله 💕
عسل:
وایی مرسییییی💕
حامیم:
خب چی سفارش میدی؟
عسل:
هرچی خودت دوست داری رو برای منم سفارش بده
حامیم:
مطمعنی؟
-اره
پس اوکی
از زبان حامیم :
وقتی که داشتم میرفتم سفارش رو به گارسون بگم
یهو اون راننده تاکسی رو با دوست دختر قبلیم یعنی ( سارا) دیدم
با خودم گفتم بعدا به عسل میگم جریانشو
ولی بازم جا خوردم و گفتم حتما ی کاسه ای زیر نیم کاسس
ولی به راهم ادامه دادم و رفتم سفارش رو دادم
حامیم:
خب بالاخره سفارشو دادم
عسل:
چه خوب
راستی حامیم
یکی از دوستام ( باران )
داره میاد اینجا
حامیم:
چه خوب پس
عسل :
اره
خیلی خوبه
چندروز قبل این داستانا:
عسل رو به باران :
وای باران این دستبنده رو برای حامیم بخرم باهم دیگه ست کنیم؟
روش علامت ماه و خورشید داره حتما خوشش میاد
باران :
اره خیلی خوبه.....
این داستان ادامه دارد
۶.۴k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.